رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و نهم

«صبح من» با رمان نوجوان: فردای آن روز، کارامل با خوشحالی از خواب بیدار شد و خودش را کش و قوس داد. امروز قرار بود با نقره‌ای بیرون بروند.وقتی صاحبان نقره‌ای و کارامل از خانه بیرون رفتند، نقره‌ای به پیاده‌رو آمد، کارامل را دید، لبخند زد و پرسید: «خب امروز کجا بریم؟» ـ نمی‌دونم. هر … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و نهم