رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش بیست و هشتم
«صبح من» با رمان نوجوان: بوران، بچههایش را به داخل خانه دعوت کرد. بعد پرسید: «خب، چی کار میکنید؟ کجا زندگی میکنید؟ وضعتون خوبه؟» نقرهای و کارامل نگاهی رد و بدل کردند و کارامل میو کرد: «کار خاصی نمیکنیم. گربهی خونگی هستیم و توی یه خونه همین دور و برا زندگی میکنیم.»بوران با کنجکاوی میو … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش بیست و هشتم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.