رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و هفتم

«صبح من» با رمان نوجوان: نقره‌ای زیر لب به کارامل میو کرد: «برو توی خونه. نمی‌خوام آسیبی ببینی. خطرناکه.»کارامل با سر تأیید کرد و از روی پرچین، داخل خانه پرید. نمی‌توانست پنجه روی پنجه بگذارد و ببیند که برادرش تک و تنها میان آن همه گربه‌ی بد ذات می‌جنگد. به قدرت نقره‌ای شک نداشت ولی … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و هفتم