رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای – بخش بیست و پنجم
«صبح من» با رمان نوجوان: در همان لحظه، تعدادی گربه از تختهسنگهای اطراف آبشار بیرون پریدند و یکی یکی خودشان را معرفی کردند.گربهی سفید رنگی با چشمهای سبز گفت: «من شفق هستم.» گربهی سیاه و سفیدی با چشمان آبی و سبز گفت: «من پیشی هستم.» گربهی نارنجی چشم سبزی میو کرد: « من زمرد هستم. … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای – بخش بیست و پنجم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.