رویای کاراملی با اَکلیل نقره‌ای ـ بخش بیست و چهارم

«صبح من» با رمان نوجوان: ببری پرسید: «خب؟ تصمیمت رو گرفتی؟ می‌خوای چی کار کنی نقره‌ای؟»نقره‌ای به زمین زیر پایش نگاه کرد.رعد بی‌صبرانه میو کرد: «میییییییو …. بگو دیگه!»نقره‌ای با صدایی که از زمزمه هم پایین‌تر بود، زیر لب چیز نامفهومی را زمزمه کرد.پدرش، رعد و ببری هم زمان پرسیدند: «چی؟!» نقره‌ای کمی بلندتر، همان … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیل نقره‌ای ـ بخش بیست و چهارم