رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و یکم

«صبح من» با رمان نوجوان: «نقره‌ای»، وحشت‌زده به دور و برش نگاهی انداخت. خیلی حیف شد که در موقعیت حساسی از خواب بیدار شده بود. باید به «کارامل» موضوع خوابش را می‌گفت. باید می‌گفت. اما همان لحظه به یاد آورد که تا یک هفته، حق ندارد از خانه بیرون برود. هنگامی که کاملاً نا امید … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و یکم