تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
2
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش هفدهم

  • کد خبر : 19196
  • 08 تیر 1402 - 12:46
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش هفدهم
در قسمت قبل خواندیم، گربه گندهه و نوچه‌هایش حلقه‌ی محاصره‌ای اطراف کارامل و بچه گربه‌ها تشکیل دادند. نقره‌ای که جان خواهرش و بچه گربه‌ها را در خطر دید، دست به کار شد و حالا ادامه‌ی ماجرا...

«صبح من» با رمان نوجوان: وقتی کارامل بچه‌ها را به مادرشان برگرداند و آن دو با خوشحالی به آغوش مادرشان پریدند، آهسته صدا کرد: «جِف، جِف، تو اونجایی؟»
سر کبوتری از میان شاخ و برگ‌ها پیدا شد: «بله، کاری داری؟»
«برو خونه‌ی ببری. بگو نقره‌ای در خطره. زود بیان اینجا. زود باش دیگه. خیلی فوریه. بگو خطر از نوع گربه گندهه‌ست.»
«باشه، باشه. زود می‌رم. نگران نباش.»

چند متر آن طرف‌تر، نقره‌ای با نگرانی متوجه شد احتمالاً که نه، قطعاً شرایط یک به پنجاه به نفع گربه گندهه است! در حالی که تته پته می‌کرد، گفت: «خب دیگه. اِم … خب … اَاَاَگه مَردی بیا جلو دیگه … نِنِنِمیای؟ … می‌ترسی؟ هان؟ تَتَتَرسویی دیگه ..» همه‌ی این‌ها را در حالی می‌گفت که مثل بید می‌لرزید.
گربه گندهه غرید: «همه برین کنار. می‌خوام با این بچه پررو روبه‌رو بشم ببینم چی تو چنته داره.»

همه‌ی حدوداً پنجاه گربه، دو متر عقب رفتند و دایره‌ای دور گربه گندهه و نقره‌ای باز کردند.
گربه گندهه برای کری‌خوانی، چنگال‌هایش را باز و بسته کرد. نقره‌ای زهره‌ترک شد. پیش خودش گفت: «یا خود خدا! وای! من چجوری شکستش بدم؟ من فقط با موش‌های کوکی جنگیدم که اونا هم عددی نیستن. کاش یه معجزه همین الان از راه برسه. خدایا، به امید به خودت، می‌رم کلکش رو بکنم. شاید هم نه. فقط، گوشش رو بکنم که اونم خیلیه!»

نقره‌ای مقابل گربه گندهه قرار گرفته بود. با اینکه از ترس می‌لرزید؛ اما احساس می‌کرد که قلبش لبریز از شجاعت است. گربه گندهه به سمت جلو حمله کرد. نقره‌ای، فقط بر طبق غریزه‌ی جنگجویی‌اش، عمل کرد و جنگید.

بعدها، هرگز نقره‌ای نتوانست اتفاقاتی را که در نبرد رخ داد، تعریف کند. فقط سوزش گوش خودش، خونریزی پهلویش و نعره‌ی گربه گندهه را شنید. ناگهان صدایی گفت: «بس کنید!»
همه، از جمله نقره‌ای و گربه گندهه برگشتند و به گربه‌ی سیاه و سفیدی خیره شدند که بالای ابروی راستش، نقش یک صاعقه را داشت.

«نشنیدین چی گفتم؟ بسه دیگه! بذارید ببینم چه بلایی سر خودتون آوردید.»
گربه گندهه از شوک بیرون آمد و پرسید: «اصلاً تو کی هستی؟»

«من رعد هستم و این هم معاونم صاعقه‌ست. ما عضو انجمن گربه‌های خوب خیابونی هستیم. ما مسئول این هستیم که دعوایی اتفاق نیفته و کسی آسیب نبینه. ما تو رو می‌شناسیم گربه گندهه –هرچند تو ما رو نمی‌شناسی- و باید بدونی که دیگه اجازه نمی‎دیم هر کاری دلت خواست بکنی. حالا بذارید نزدیک‌تر بیایم تا ببینیم چه بلایی سر هم آوردید.»

نوچه‌های گربه گندهه، مات و مبهوت، راه را برای رعد و صاعقه باز کردند. رعد وقتی به گربه گندهه و نقره‌ای که نفس نفس می‌زدند، رسید، میو کرد: «این دم کیه؟» و چیزی پشمالو و قهوه‌ای را بالا گرفت…

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=19196

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.