رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش شانزدهم

«صبح من» با رمان نوجوان: کارامل، ناگهان شجاعتی پیدا کرد و قبل از آن‌که حلقه بزرگتر شود، با جیغی گوش‌خراش، میان گربه‌های خیابانی پرید و کنار بچه گربه‌ها فرود آمد. او به اعتراضات برادرش هم اصلاً اهمیتی نمی‌داد. بچه‌ها خودشان را به او چسباندند و شروع به گریه کردند. کارامل هم همان طور که به … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش شانزدهم