رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش دوازدهم
«صبح من» با رمان نوجوان: «یک شب طوفانی بود. رعد و برق میزد و آسمون رنگ عجیبی داشت. باد تندی میوزید. رفتار عجیبی پیدا کرده بود. بهش گفتم که بیاد توی خونهی من تا از طوفان در امان باشه، ولی به حرفم گوش نداد. رفته بود و به آشوب بالای سرش خیره شده بود. یه … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش دوازدهم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.