رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش یازدهم
«صبح من» با رمان نوجوان: نقرهای و کارامل زیر نور ماه در پیادهروی جلوی خانهشان نشسته بودند. نقرهای گفت: «نمیفهمم. همهی گربهها به ببری احترام میذاشتن. میدونم که پیره و باتجربه ولی به نظرم یه دلیل دیگه هم داره. اما نمیدونم چی. تو میدونی؟» کارامل با لبخند میو کرد: «آره. اون کاری که کرد، شاهکار … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش یازدهم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.