رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتم
«صبح من» با رمان نوجوان: کارامل و نقرهای، در حیاط خانهی کارامل نشسته بودند و به ستارهای که از همه درخشانتر بود، خیره شده بودند.کارامل پرسید: «به نظرت اون ستاره که از بقیه بیشتر میدرخشه، مامانه؟»نقرهای که چشمانش از اشک، تار شده بود، جواب داد: «شاید.» کارامل «میو» کرد: «امشب هر چی میگم فقط میگی … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.