تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
2
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش ششم

  • کد خبر : 18113
  • 27 خرداد 1402 - 13:06
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش ششم
در قسمت‌های گذشته خواندیم که «کارامل» و «نقره‌ای» به دیدار مادر «کارامل» رفتند و در آنجا، حقایقی برای آنها روشن شد. «نقره‌ای» طاقت شنیدن این حقایق را نداشت و خانه را ترک کرد. «کارامل» به دنبال برادرش رفت و ...

«صبح من» با رمان نوجوان: کارامل دنبال نقره‌ای دوید. داد زد: «نقره‌ای. نقره‌ای صبر کن».
نقره‌ای با سری افتاده، ایستاد. کارامل در حالی که نفس نفس می‌زد، کنار او ایستاد. به او گفت: «اگه می‌خوای وایسی بریم توی اون کوچه. اینجا تو دست و پای آدماییم». نقره‌ای، آرام گفت: «بریم تو کوچه». راهنمایی کرد.

وقتی رسیدند، نقره‌ای روی زمین نشست. کارامل هم کنار او روی زمین نشست. وقتی کارامل نشست، نقره‌ای سرش را روی شانه‌ی کارامل گذاشت و شروع به گریه کرد: «نمی‌دونی چقدر خوشحالم که یکی رو دارم که سرم رو روی شونه‌ش بذارم و گریه کنم. چقدر خوشحالم بعد این همه سال، یکی هست که تو تنهایی‌هام شریکم باشه. نمی‌دونی چقدر خوشحالم که یکی رو دارم که «خواهر» صداش کنم. وای خواهری! خیلی دوسِت دارم».

کارامل در حالی که برادرش را می‌لیسید، گفت: «منم خیلی خوشحالم. خوشحالم که یکی رو دارم که توی سختی‌ها پشتم وایسه. یکی رو دارم که وقتی ترسیدم، ازم حمایت کنه. یکی هست که «داداشی» صداش کنم. داداشی، منم خیلی دوسِت دارم».
خواهر و برادر در آغوش هم شروع به خُرخُر کردند تا اینکه نقره‌ای گفت: «تا حالا تو عمرم هیچ گربه‌ای رو در آغوش نگرفتم. حس خیلی خوبی داره. نمی‌خوام تموم بشه».
کارامل گفت: «شب که بشه لب پرچین می‌بینمت تا با هم حرف بزنیم. بدو. داره دیر میشه. باید بریم. پاشو دیگه. آخه مرد هم این قدر احساسی؟»
نقره‌ای خندید: «باشه بابا. تو بردی. پاشو بریم».

کارامل، نقره‌ای را به خانه رساند و بعد به خانه‌ی خودش رفت. به نقره‌ای فرصت داده بود تا با حقایق زندگی‌اش کنار بیاید و قرار بود شب، یعنی زمانی که ماه به اوج آسمان رسید، همدیگر را ببینند و صحبت کنند.
ماه، به اوج آسمان رسید و کارامل لب پرچین منتظر نقره‌ای ایستاده بود. صاحبان خودش و نقره‌ای، حتماً خواب هفت پادشاه را دیده بودند. چند دقیقه گذشت و سروکله‌ی نقره‌ای پیدا نشد. کارامل داشت از خود ‌می‌پرسید که آیا باید به حیاط همسایه‌ها برود یا منتظر بماند؟ همین موقع بود که نوک دم خاکستری را دید. از آسودگی آه کشید.

نقره‌ای، در حالی که خودش را می‌تکاند، گفت: «معلوم نیست چی تو سر این آدما می‌گذره. گربه خریدن ولی دریچه‌ی عبور گربه نذاشتن. مجبور شدم از پنجره بپرم. واقعاً که!»
کارامل لبخندی زد و گفت: «منتظرت بودم. بیا بشین کنارم. هر چی می‌خوای بگو».

نقره‌ای از روی پرچین پرید و کنار خواهرش نشست. در حالی که به ماه نگاه می‌کرد، گفت: «می‌دونی؛ خیلی تند رفتم. دوست نداشتم با مامانت… یعنی… مامانمون این طوری حرف بزنم. راستش تا حدی انتظار این موضوع رو داشتم. همون موقع که تو داشتی نامه می‌نوشتی، یاد عکس افتادم. وقتی دیدم که تو ممکنه خواهرم باشی، هم فکر کردم محاله چون گربه‌هایی به شکل تو زیادن و هم فکر کردم ممکنه درست باشه. وقتی که دیدم تمام شک و تردیدهام حقیقت دارند، خیلی شوکه شدم! هم دلخور شدم هم خوشحال. تو چی؟ تو شوکه نشدی؟»

کارامل کمی فکر کرد و گفت: «منم شوکه شدم ولی نه به اندازه‌ی تو. بیشتر حواسم جمع این بود که تو یا مامان رو آروم کنم. مامان خیلی ناراحت بود. دوست داشت تو ببخشیش. گفت که به تو کمک کنم تا بتونی درکش کنی. من صاحب‌خونه‌های مامان رو دیدم. خیلی بداخلاق بودند. مطمئن باش تصمیمی که گرفتند، به نفع خودت بوده».

نقره‌ای با عصبانیت رویش را برگرداند و میو کرد: «فکر نکنم بازم ببخشمش. کاش تو بچگی‌هام به من می‌گفت کیه».
کارامل با آرامش دمش را دور دم برادرش پیچاند: «عزیزم؛ دوست داری فردا بریم پیش مامان؟ در کمال آرامش با اون حرف بزن. شاید تونستی ببخشیش. بعد، ازش آدرس پدر رو می‌گیریم و پیشش می‌ریم. باشه؟»
نقره‌ای گفت: «باشه. ولی اگر به نتیجه‌ای نریسیدیم چی؟ اون وقت چی کار کنیم؟»

ـ در اون صورت فکر دیگه‌ای خواهیم کرد.

ـ مطمئن نیستم…

ـ ولی مطمئن باش هر اتفاقی هم بیفته، بازم هواتو دارم.
نقره‌ای با قدردانی به خواهرش نگاه کرد. سرش را روی شانه‌ی خواهرش گذاشت. میو کرد: «ممنون که هوام رو داری».

دو گربه به ماه کامل و ستاره‌های چشمک‌زن، چشم دوختند و از سختی‌ها و خوشی‌های زندگی‌هایشان گفتن. گریه کردند و خندیدند. موقع غروب ماه، به خانه‌هایشان رفتند تا کمی چرت بزنند.

ادامه دارد … .

استفاده از مطلب تنها با ذکر منبع و نام نویسنده، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=18113

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.