تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
1
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش چهارم

  • کد خبر : 17870
  • 24 خرداد 1402 - 12:28
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش چهارم
چند دقیقه‌ی بعد، نقره‌ای با کاغذی در دهانش برگشت. کارامل پرسید: «این چیه؟» نقره‌ای گفت: «بعداً خودت می‌بینی. خوب نیست زیاد منتظر بذاریمش. زشته. بدو بریم». منظور نقره‌ای، دیدار با چه کسی بود؟

«صبح من» با رمان نوجوان: نقره‌ای گفت: «این موشه سر اون گربه‌ی بدبخت چقدر بلا میاره. آخه مگه اون بدبخت به توی فسقلی چی کار داره؟»
کارامل جواب داد: «به نظر منم موشه بعضی وقتا زیاده‌روی می‌کنه». به محض پایان حرفش، صدای خوردن چیزی به پنجره را شنید. سرش را برگردادند و جِف را دید که اشاره می‌کرد بیرون بیایند.

کارامل تلویزیون را خاموش کرد. نقره‌ای اعتراض کرد: «آخه چرا؟ گربه‌هه داشت موشه رو می‌خورد. بخش حساسی بود». کارامل گفت: « جِف اومد. بیا بریم» و راه افتاد. نقره‌ای هم با ناراحتی به دنبالش رفت. وقتی که جِف را دید، لبخند زد. خوب نبود جلوی همسایه‌ها ناراحت باشد.
جِف خطاب به کارامل گفت: «مادرت می‌خواد ببیندتون». چشمکی به نقره‌ای زد و پرید. نقره‌ای درست زمانی که کارامل می‌خواست بگوید که برویم، گفت: «یه لحظه صبر می‌کنی؟ یه چیزی باید بیارم. همین جا بمون». قبل اینکه کارامل چیزی بگوید به داخل خانه‌ی خود پرید. کارامل چشم‌هایش را چرخاند و صبر کرد.
چند دقیقه‌ی بعد، نقره‌ای با کاغذی در دهانش برگشت. کارامل پرسید: «این چیه؟» نقره‌ای گفت: «بعداً خودت می‌بینی. خوب نیست زیاد منتظر بذاریمش. زشته. بدو بریم».

کارامل گفت: «آخه چِت شده؟ شبیه دیوونه‌ها شدی. حالت خوبه؟»
نقره‌ای هم میو کرد: «بهتر از این نمیشم. بدو بریم دیگه».
کارامل شانه‌ای بالا انداخت و راه افتاد. گرچه هنوز گیج بود.

کارامل، نقره‌ای را در کوچه پس کوچه‌های شهر راهنمایی می‌کرد. نقره‌ای با دیدن آن همه ساختمان گیج شده بود. او قبلاً در روستا زندگی می‌کرد؛ پس خیلی برایش حیرت‌انگیز بود.
سرانجام، کارامل جلوی در خانه‌ای ایستاد. به او گفت: «مادرم خیلی پیر شده. چشماش درست نمی‌بینن؛ اما حواس خیلی تیزی داره. بهتره مراقب باشی».

نقره‌ای که مضطرب به نظر می‌رسید، پرسید: «چقدر نمی‌بینه؟» کارامل جواب داد: «تا حدوداً فاصله‌ی سه متری رو خوب می‌بینه».
صدای گربه‌ی پیری از داخل خانه بلند شد: «کارامل، با کی پچ پچ می‌کنی؟ بیا تو دیگه».
کارامل لبخند زد و یواش گفت: «گفتم حواسش تیزه» و وارد خانه شد. داد زد: «سلام مامان! اومدم. اجازه هست دوستم هم بیاد؟» مادر میو کرد: «بیاد. مشکلی ندارم».

کارامل رو به نقره‌ای گفت: «بیا تو. صداش کمی خشنه. ولی خیلی مهربونه». مادر داد زد: «کارامل، فکر نکن نشنیدم چی گفتی!»
نقره‌ای مضطربانه داخل خانه شد. بعد گربه‌ی پیری را به رنگ نارنجی و خاکستری و سفید دید. با احتیاط سلام کرد.
مادر گفت: «سلام پسرم. بیا جلو بهتر ببینمت. نترس. من که نمی‌خورمت!»


نقره‌ای محتاطانه جلو رفت حس عجیبی داشت. خیلی وقت بود که گربه‌ای او را «پسرم» خطاب نکرده بود. جلوتر رفت. چشمان ماده گربه‌ی پیر با نزدیک‌تر شدن نقره‌ای بازتر شدند. ناگهان حیرت‌زده میو کرد: «پسرم! تو پسر منی!»

ادامه دارد ….

استفاده از مطلب تنها با ذکر منبع و نام نویسنده، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=17870
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : صبح من
  • 437 بازدید
  • يک دیدگاه

ثبت دیدگاه

  1. آفرین دختر خوبم
    بامید موفقیت و روزهای بهتر

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.