رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش سوم

«صبح من» با رمان نوجوان: نقره‌ای که حسابی گیج شده بود، شانه‌ای بالا انداخت. کارامل ناگهان با خوشحالی «میو» کرد: «ببین. یه فکری به سرم زده. من جِف رو می‌فرستم تا…»نقره‌ای حرفش را قطع کرد: «جِف کیه؟»کارامل گفت: «کبوتر نامه‌بره. داشتم می‌گفتم. من جِف رو می‌فرستم تا نامه‌ای رو برای مادرم ببره و بعد با … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش سوم