رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش دوم

«صبح من» با رمان نوجوان: وقتی از خواب بیدار شد، سروصدا هم تمام شده بود. داخل حیاط رفت و با نهایت وقار، کش و قوسی به خود داد. بعد نشست و شروع به شستن صورتش کرد. وقتی کارش تمام شد، چشمانش را بست و از وزش نسیم روی خزش لذت برد. همان طور که چشمانش … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش دوم