«صبح من» با دلنوشتهها: زمین تشنه است. تشنه مردی از تبار عدالت. عدالتی به معنای واقعی نه شعار و امید واهی. مرد عادلی میخواهد که زمین را سیراب کند. سیراب که دیگر خون نابحق بر سنگهایش جاری نشود. خسته است از این همه گامهای فاسدِ جانی. از این همه بیمهری و دوری. مرد عدالت باید بیاید تا کوچه پس کوچههای شهر هم از پلیدی شسته شود.
ای زمین دستهایت را بلند کن و آسمان را صدا بزن. آسمان با تمام وجود خدا را بخوان. بخوانید تا اجابت کند. بخوانید تا برساند مرد میدان را. تا آسمان و زمین همه پُر شود از انسانیت. تا حق گردد نفس هر جنبندهای.

زمین بگرد نه به دور خود، که به دور خورشید. ای آسمان، ابر شو ببار! اما خورشید را سایه مکن. بگذارید خورشید عالم، سروری کند. بتابد بر این زمین خسته. بگذارید حیات، جان دوباره بگیرد. این نفس در سینه مانده زمین، آزاد شود. آسمان بر این همه ظلم گذشته ببارد. آنقدر ببارد که زمین پر روزی شود. سیل نیست، این بارش برای حضور حضرت عشق است. تنها و تنها برکت است نه نقمت.
زمین، از مردگان درونت بگو. بگو به سرور جهان، کشتند تمام حقیقت را. عاشورا همه حیات، خونش جاری شد و زمین تنها پذیرای جوشش خون بود.
بگو بیاید نسلی از تبار پاکی که پاک کند هر چه جور و ستم است. زمین اگر لب باز کنی تا قرنها درد و دل داری از بشری که انسانیتش را با خونریزی بدل کرد.

بگذارید خورشید بیاید تا معنای گرما را بچشیم. تا بفهمیم نور حقیقی چیست. باید بیاید مهدی زهرا(عج) آن خورشید عالم تاب تا همه ظلمها را ذوب کند و با نور خود حیات انسانیت به جهان بتاباند.
ای روشنای دلهای خسته بیا تا به یُمن قدمهایت چشمانمان به حقیقت زندگی باز شود.