تاریخ : چهارشنبه, ۱۳ فروردین , ۱۴۰۴ Wednesday, 2 April , 2025

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی | صفحه ۴ از ۵ | مجله خبری صبح من

13شهریور
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت چهاردهم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت چهاردهم

بعد از چند روز مدیر به اتاق من آمد و گفت: «پلیس برای تحقیقات اولیه بابت مرگ جو داره از بچه‌ها پرس و جو می‌کنه بیا دفتر نوبت شماست....

30مرداد
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سیزدهم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سیزدهم

کتاب را برداشتم و آن را به داخل محوطه آوردم. بازش کردم. نوشته‌هایش را نمی‌توانستم بخوانم. یک فلش مموری به روی جلد کتاب چسبیده شده بود. فلش را به گوشی وصل کردم. صدای بسیار دلنشینی بود...

23مرداد
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت دوازدهم
داستان دنباله دار:

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت دوازدهم

خوابم را با جکس در میان گذاشتم. این بار جکس هم ذهنش درگیر شد. پیشنهاد داد زودتر به سراغ پسر بروم. بالاخره توانستم پسر را ببینم....

16مرداد
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت یازدهم
داستان دنباله دار:

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت یازدهم

با عجله به سراغ جکس رفتم که دیدم با یک مداد و کاغذ منتظر من نشسته است. به محض این که مرا دید گفت: «کجایی؟ بیا که یه کشفی کردم....

09مرداد
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت دهم
داستان دنباله دار:

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت دهم

«تونستم برات شماره‌ی پرستار رو گیر بیارم.» اونقدر خوشحال بودم که دست دیوید را گرفتم و به سمت باجه‌ی تلفن رفتیم. با شوق و ذوق زیاد گفتم: «خب بگو، بگو … اصلا نگو … خودت بگیر …

02مرداد
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت نهم
داستان دنباله‌دار:

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت نهم

چرا این گونه شد؟ تمام نقشه‌‌هایی که کشیده بودم... چرا باید با دیدن این فرد، خشکم بزند؟ همانطور مات و مبهوت داشتم به او نگاه می‌کردم که ... برای خواندن ادامه‌ی ماجرا با ما همراه باشید.

19تیر
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت هشتم
داستان دنباله‌دار؛

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت هشتم

یادم افتاد که این عدد بارها در خواب به من یادآوری می‌شد. ناخودآگاه گفتم: «بچه‌ها بدبخت شدیم.» دیوید با نگرانی گفت: «هنوز نیومدیم بدبخت شدیم!»

12تیر
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت هفتم
داستان دنباله‌دار؛

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت هفتم

من که همینجوری خیره مونده بودم و صداها برایم گنگ شده بود با ضربه الکس روی دوشم به خودم اومدم و همه برگشتیم اتاق....