معرفی بهترین بازی های سبک پلیسی در رایانه
راهکارهایی برای جلوگیری از سولفاته شدن باطری خودرو
روش تهیه باباغنوش، پیش غذای خوشمزه لبنانی
دست از کاوش در رنجهایتان بردارید ـ ۳
چگونه خانواده را بعد از تعطیلات برای کار و مدرسه آماده کنیم؟
چگونه سرویس طلای خود را براق و درخشنده کنیم؟
دانستنیها در مورد جوجه تیغی
آموزش بافت پیشبند پسرانه با قلاب (تصاویر)
خسته شدم. حس میکنم اینجا با زندان فرقی نداره. همهش زیر چشمم. همش دارم کنترل میشم. بهم میگن تلفن هم بیا پیش خودمون بزن. اصلا به نظرم فاطمه هم برای همین جوابم نداد.
آقای مدیر واقعا دارید این حرفو میزنید؟ یعنی کسی که الکی و به دروغ منو انداخته زندان و انگ قتل و اینا انداخته گردنم میاد قشنگ میشینه با من حرف بزنه؟
تصمیم گرفتم از این خراب شده برم بیرون. واقعا تحمل این مجموعه با همه خاطرات خوبش با بچهها برام غیرقابل تحمل بود. دیگه برام مهم نبود چه چیزی در آینده من دیده میشود، چون هر چه بود از انفرادی بهتر بود.
درست بود من اشتباه نمیکردم. خودش بود. همان پسری که دیگر اسمش را دوست نداشتم به زبان بیاورم. همان پسری که باعث به عقب افتادن زندگی من شد. باعث همه کابوسهایم...
چند روزی در بیمارستان بودم تا به هوش آمدم. اولین چیزی که دیدم همان پرستار مرد بود که در زندان دیده بودمش. بالای سرم بود....
چی؟ مرخص؟ چی شد من که قاتل بودم؟! تروریست؟ تازه یه مسلمون تروریست. چه جوری اینجوری شد؟...
دیگر مهم نبود چه میگفت. تنها به آینده تاریک و مبهمم فکر میکردم. آیندهای که هنوز نساخته بودم، نابود شد. همه چیز تمام شد. فقط میخواستم چشمانم را ببندم و باز کنم ببینم همه چیز تمام شده است.
بعد از چند روز مدیر به اتاق من آمد و گفت: «پلیس برای تحقیقات اولیه بابت مرگ جو داره از بچهها پرس و جو میکنه بیا دفتر نوبت شماست....