تاریخ : یکشنبه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۴ Sunday, 30 March , 2025

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی | مجله خبری صبح من

05فروردین
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و ششم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و ششم

با خودم فکر می‌کردم اگر خانواده‌ام پیدا شوند اصلا می‌توانم با آن‌ها ارتباط بگیرم؟ آن‌ها سال‌ها ایران زندگی کردند و من از ایران متنفرم. در افکار خودم فرو رفته بودم که دیدم خیلی وقت است از تیم مستند خبری نیست. از انتظار خسته شدم و ...

28اسفند
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و پنجم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و پنجم

از سفر به ایران واهمه دارم. کشور متعادلی نیست. یه مشت افراطی با هم جمع شدن و این هر احتمالی رو برای ورود ما تو این کشور داره. اونم مایی که از انگلیس اومدیم...

21اسفند
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و چهارم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و چهارم

صدایم را صاف کردم تا جمع به سکوت دعوت شود. باز دوباره من نبودم که صحبت می‌کردم. انگار کسی حرف‌های مرا در گوشم زمزمه می‌کرد و من تنها آن‌ها را تکرار می‌کردم.

14اسفند
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و سوم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و سوم

پای رفتن نداشتم. با فاطمه تماس گرفتم با او به تیمارستان رفتیم. بعد از کلی جست و جو متوجه شدیم یک انسان شریف مادرم را مرخص کرده و به خانه خود برده تا از او نگهداری کند. هنوز نمی‌دانستم که کیست؟ با کلی التماس نشانی را گرفتیم اما دیگر دیر وقت بود و نمی‌توانستیم برویم.

07اسفند
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و دوم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و دوم

یاد نامه‌های فاطمه افتادم. با جکس به کارگاه رفتیم. نامه‌ها را باز کردم. بعد از خواندن چند نامه یک نشانی از خانواده‌ام پیدا کردم. باورم نمی‌شد ...

16بهمن
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و یکم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ و یکم

داشتم زباله‌های روی زمین را جارو میزدم که پاکت نامه‌ای توجهم را جلب کرد. پاکت را باز کردم. از طرف فاطمه بود. تاریخ نامه برای چند ماه پیش بود....

18دی
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ام

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت سی‌ام

چند روزی روی طرح اولیه کار کردم تا بالاخره چیزی که می‌خواستم شد. حالا باید ابزار را تهیه می‌کردم. پول کمی در دست داشتم. داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم با کدام بهانه از آقای جانسون پول بگیرم که گوشی من زنگ خورد....

11دی
هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت بیست و نهم

هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت بیست و نهم

بانویی وارسته با قدی خمیده. چهره‌اش را گنگ می‌دیدم ولی می‌دانستم پرستار نیست. صدای او مشخص بود سن زیادی ندارد. با هم به مکان‌های مختلفی رفتیم. مکان‌هایی که تا به حال ندیده بودم. فقط شبیه به محل عبادت مسلمانان بود. پر از درخشش.