روش تهیه باباغنوش، پیش غذای خوشمزه لبنانی
دست از کاوش در رنجهایتان بردارید ـ ۳
چگونه خانواده را بعد از تعطیلات برای کار و مدرسه آماده کنیم؟
چگونه سرویس طلای خود را براق و درخشنده کنیم؟
دانستنیها در مورد جوجه تیغی
آموزش بافت پیشبند پسرانه با قلاب (تصاویر)
معرفی ۵ گیاه آپارتمانی با تکثیر آسان
همه چیز دربارهی تیم فوتبال راه آهن
عموتام که از این شیرینکاریهای دخترکوچولویش سر وجد آمده بود، او را روی دست بلند کرد. اندکی عقبتر رفت تا بتواند او را بهتر ببیند. آن گاه گفت: «این دختر واقعاً کمنظیر است!»
جرج آنقدر غذا خورده بود که دیگر حتی یک ذره هم نمیتوانست غذا بخورد. او از غذا خوردن دست کشیده و به استراحت پرداخت. در همین حین، متوجه سرهای مو وزوزی و چشمان براق و سیاهی شد که از سوی دیگر اطاق، مشتاقانه در حالی که از گرسنگی، آب دهانشان را قورت میدادند، به او و حرکاتش خیره شده بودند.
عمه کلوئه آنقدر به هیجان آمده بود که مرتبا به جرج میگفت: «شما با این شوخیهایتان آخر مرا میکشید. چقدر بامزه هستید.» و مرتبا روی شانههای جرج جوان میزد... .
جرج که سوسیسهای داغ و لذیذ را خورده بود، گفت: «خب. حالا نوبت شیرینی است». سپس کاردی را به دست گرفت تا کیک بزرگی را که عمه کلوئه درست کرده بود، ببُرد ولی عمه کلوئه با ناراحتی گفت...
عمو تام که شایستهترین کارگر خانهی شلبی بود، در پشت این میز نشسته بود. او قهرمان داستان ماست؛ مردی بلندقامت، قوی بنیه، با سینههایی ستبر....
الیزا و جرج مدتی بی حرکت ایستادند و بعد، آخرین کلمات را ادا کردند. آنها آنچنان به تلخی گریه میکردند که گویی شانس اینکه دوباره همدیگر را ببینند به رشتههای تار عنکبوتی بستگی دارد و به این ترتیب، زن و شوهر از یکدیگر جدا شدند…
الیزا ساکت و لرزان بود. او سابق بر این، هرگز شوهرش را در چنین حالتی ندیده بود. تمام زمینههای اخلاقیات مذهبی او به نظر میرسید که مانند نیهای باریکی در این گرداب خشم و هیجان، در هم پیچیده و نابود میشود.
در اینجا ابروان جرج در هم رفت، حالت چشمانش که گویی آتش از آن بیرون میریخت، آنچنان خشمناک بود که همسرش از دیدن آن، بر خود لرزید...