تاریخ : سه شنبه, ۱۲ فروردین , ۱۴۰۴ Tuesday, 1 April , 2025

رمان کلبه عمو تام | صفحه ۲ از ۳ | مجله خبری صبح من

30دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت شانزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت شانزدهم

عموتام که از این شیرین‌کاری‌های دخترکوچولویش سر وجد آمده بود، او را روی دست بلند کرد. اندکی عقب‌تر رفت تا بتواند او را بهتر ببیند. آن گاه گفت: «این دختر واقعاً کم‌نظیر است!»

23دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت پانزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت پانزدهم

جرج آنقدر غذا خورده بود که دیگر حتی یک ذره هم نمی‌توانست غذا بخورد. او از غذا خوردن دست کشیده و به استراحت پرداخت. در همین حین، متوجه سرهای مو وزوزی و چشمان براق و سیاهی شد که از سوی دیگر اطاق، مشتاقانه در حالی که از گرسنگی، آب دهانشان را قورت می‌دادند، به او و حرکاتش خیره شده بودند.

16دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت چهاردهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت چهاردهم

عمه کلوئه آنقدر به هیجان آمده بود که مرتبا به جرج می‌گفت: «شما با این شوخی‌هایتان آخر مرا می‌کشید. چقدر بامزه هستید.» و مرتبا روی شانه‌های جرج جوان می‌زد... .

09دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت سیزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت سیزدهم

جرج که سوسیس‌های داغ و لذیذ را خورده بود، گفت: «خب. حالا نوبت شیرینی است». سپس کاردی را به دست گرفت تا کیک بزرگی را که عمه کلوئه درست کرده بود، ببُرد ولی عمه کلوئه با ناراحتی گفت...

02دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت دوازدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت دوازدهم

عمو تام که شایسته‌ترین کارگر خانه‌ی شلبی بود، در پشت این میز نشسته بود. او قهرمان داستان ماست؛ مردی بلندقامت، قوی بنیه، با سینه‌هایی ستبر....

25آذر
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت یازدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت یازدهم

الیزا و جرج مدتی بی حرکت ایستادند و بعد، آخرین کلمات را ادا کردند. آنها آنچنان به تلخی گریه می‌کردند که گویی شانس اینکه دوباره همدیگر را ببینند به رشته‌های تار عنکبوتی بستگی دارد و به این ترتیب، زن و شوهر از یکدیگر جدا شدند…

11آذر
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت دهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت دهم

الیزا ساکت و لرزان بود. او سابق بر این، هرگز شوهرش را در چنین حالتی ندیده بود. تمام زمینه‌های اخلاقیات مذهبی او به نظر می‌رسید که مانند نی‌های باریکی در این گرداب خشم و هیجان، در هم پیچیده و نابود می‌شود.

04آذر
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نهم

در اینجا ابروان جرج در هم رفت، حالت چشمانش که گویی آتش از آن بیرون می‌ریخت، آنچنان خشمناک بود که همسرش از دیدن آن، بر خود لرزید...