تاریخ : شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۴ Saturday, 29 March , 2025

رمان کلبه عمو تام | مجله خبری صبح من

03فروردین
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و دوم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و دوم

آن شب وقتی خانم شلبی، الیزا را مرخص کرد، حس ششم الیزا به وی حکم می‌کرد که ماجراهایی در جریان است. الیزای باهوش هم بهتر دید که در این فضای متروکه، مخفی شده و در صورت امکان، از ماجرا سردرآورد.

26اسفند
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و یکم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیست و یکم

باید این حقیقت را پذیرفت که این موضوع تمام شده. حتی اسناد و مدارک مربوطه نیز امضا و رد و بدل شده است و در حال حاضر قانونا آقای هالی، صاحب تام و هاری است و شما هم باید خدا را شکرگزار باشید که این موضوع، به همین جا ختم شد ...

19اسفند
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیستم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت بیستم

من خودم به الیزا یاد دادم که چگونه یک زن مقدس و مسیحی باشد و با ایمان و اعتقاد تمام دعا کند و حالا من چه می‌توانم بگویم در حالی که تو تصمیم گرفته‌ای که روحش را و تمام وجودش را بفروشی، آن هم به یک مرد ظالم بی‌شخصیت!

12اسفند
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نوزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نوزدهم

من و تو بارها درباره‌ی آزادی با او صحبت کردیم. شاید همه‌ی اینها از یادت رفته است؟ خب با این حساب، حالا دیگر من همه چیز را باور می‌کنم. بله حتی باور می‌کنم که تو موجود سنگدل، حاضر به فروش هاری کوچولو هم خواهی شد که تنها فرزند الیزای بیچاره است

05اسفند
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نوزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نوزدهم

چرا از میان همه‌ی آنها این دو نفر را انتخاب کرده‌ای؟ تام بهترین، قدیمی‌ترین و باوفاترین برده‌ی ماست. همینطور تو خودت بهتر می‌دانی که هاری، چقدر شیرین و زیباست! و الیزا چقدر او را دوست دارد. من واقعا تعجب می‌کنم که تو چطور از میان تمام برده‌هایمان، این دو را انتخاب کرده‌ای.

21بهمن
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هجدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هجدهم

خانم شلبی به یاد صحبت‌های آن روز صبح با خدمتکارشان، الیزا افتاد و رو به همسرش کرد و گفت: «راستی آرتور! آن مرد بی‌ادبی که تو امشب برای شام دعوتش کرده بودی، که بود؟ ...

14بهمن
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هفدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هفدهم

در همین حال که جلسه‌ی پاک و بی‌ریای مذهبی در کلبه عمو تام و همسر باوفایش، کلوئه برپا بود، در خانه ارباب او، آقای شلبی هم جریانات دیگری رقم می‌خورد....

30دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت شانزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت شانزدهم

عموتام که از این شیرین‌کاری‌های دخترکوچولویش سر وجد آمده بود، او را روی دست بلند کرد. اندکی عقب‌تر رفت تا بتواند او را بهتر ببیند. آن گاه گفت: «این دختر واقعاً کم‌نظیر است!»