کشتی آزاد قهرمانی آسیا؛ ۲ فینال و ۳ شانس برنز برای ایران
سراب چیست و چگونه به وجود میآید؟
(ویدئو) روند طراحی پلیاستیشن در گذر زمان
نرخهای جدید بیمه انواع خودرو اعلام شد + جدول
قصههای هزار و یک شب: علی و شمسالنهار ـ ۱۰
آموزش مقدماتی نرم افزار Microsoft Word (سربرگ insert)
معرفی خواص و ویژگی های برنج قهوه ای
با غیبت قهرمان بحرینی المپیک، شانس طلایی شدن برای محمدمبین عظیمی!
گوش کن! میخواهم چیزی به تو بگویم. من میدانم که میخواهی فرار کنی. با این کولهپشتی، حتماً چنین فکری داری. میخواهم بگویم که من هم با تو میآیم!
برای سفر، شب خوبی بود. آسمان، روشن از نور ستارگان بود. ماه، بالا آمده بود و هوا، ملایم بود. کولهپشتیام را آماده کردم که به پشتم بیندازم. وقتی سرگرم این کار بودم، از فاصلهی نزدیک، صدایی بلند شد...
برای سفر آماده بودم. کم کم مقداری خوراکی از خانه بیرون میبردم؛ ژامبون نمکزده، یک تکه پنیر، نان جو و از این قبیل چیزها. فکر میکنم مادرم متوجه شد که بعضی چیزها گم میشود و گیج شده بود....
ر آن سرزمین، مردم به زبان دیگری حرف میزنند. باید خودت را پنهان کنی که دیده نشوی و با هیچ کس هم حرف نزنی. باید یاد بگیری که ضمن حرکت، به هر ترتیب که هست، غذایی را برای خودت دست و پا کنی.
اول بار که سهپایهها آمدند، یا شورش کردند یا اتفاقهای وحشتناکی افتاد. شهرها مثل لانهی مورچهها از بین رفت و میلیونها میلیون کشته شدند و یا از گرسنگی، مردند...
ممکن است سهپایهها وسیلهی رفت و آمد موجوداتی باشند که داخل آنها سفر میکنند. ما هرگز داخل سهپایهها را ندیدهایم و چیزی در این باره نمیدانیم.
آیا یک نگاه پنهانی به او وقتی که به داخل آلونک، نگاه کرده بود، مرا مطمئن ساخت؟ آن مرد چه دیوانه بود و چه نبود، قابل اعتماد بود. خطهای روی صورتش نشانهی خوشخلقی او بود.
آیا آن داستانها، حقیقت داشت؟ آیا این مرد هم یکی دیگر از آنها بود؟ من او را به اینجا دعوت کرده بودم و به هیچ کس هم نگفته بودم. هیچ فریادی هم برای کمک خواستن، از راه دور شنیده نمیشد.