ماجرای شگفتانگیز اختراع میکروسکوپ
معمای تصویری: با جابجایی ۲ چوب کبریت، ۱۱ مربع بسازید!
تخت خواب های تاشو برای زندگی مدرن
رمان شاهزاده و ماه ـ قسمت بیست و دوم
باورها و افسانه های قدیمی درمورد ماه گرفتگی
رونمایی از اولین تمدیدی پرسپولیس؛ مدافع محبوب کارتال ماندنی شد
نقش طبیعت در شادابی و سلامت روان
معرفی و آشنایی با نژادهای مختلف کبوتر
به مؤید خبر دادند که دیشب دزدها به خزانهی شما رفتهاند اما چیزی را نبردهاند. مؤید دستور داد در شهر جار بزنند که هرکسی این کار را کرده است، نترسد و خودش را معرفی کند چون حاکم، او را مجازات نمیکند. البته به این شرط که بگوید چرا طلاها را جمع کرده اما نبرده است.
نجمه خاتون، از ترس زبانش بند آمده بود. برخاست و به سرعت به سوی قصر رفت تا مادر شمسالنهار را در جریان بگذارد. گوهرفروش هم برخاست و به خانه رفت و منتظر آمدن سربازان حکومتی شد.
در جنگ سومنات، سلطان محمود پیروز شد و همهی بتخانههای آن سرزمین را خراب کرد اما در یک بتخانه، بتی را دید که بدون آنکه بر پایه یا ستونی قرار داشته باشد، به طور معلق در میان زمین و هوا ایستاده است...
نجمه خاتون شتابان به دکان رفت و خبر را به علی داد. علی که سخت شگفتزده شده بود، پرسید: «بانو را کجا خواهم دید؟»
گوهرفروش کمی تأمل کرد: «به نظرم باید از نزدیک با او صحبت کنیم! این گونه با پیام و واسطه، کار سرانجامی نخواهد داشت… از او بخواه تا از نزدیک او را ببینی!»
پیرزنی به نزد جنید رفت و گفت: «مدت زیادی است که از پسرم خبر ندارم و از دوری او، بیشتر از این نمیتوانم صبر کنم.» جنید گفت: «علیکِ با الصبر.» پیرزن پنداشت که ...
شغالی لاشهی خوکی را دید. شغال خیلی گرسنه بود و دلش میخواست که آن لاشه را بخورد اما فکر کرد: «نکند این خوک را شیری شکار کرده باشد! اگر آن را بخورم، ممکن است آن شیر بیاید و مرا بکشد. بهتر است عجله نکنم. باید مطمئن شوم که این خوک، صاحبی دارد یا نه.»
ابوالحسن، سخت اندیشناک بود و نمیدانست چه کند. میترسید که اگر شهابالدین ماجرا را بفهمد، او را هم از هستی ساقط کند. در این فکرها غوطهور بود که همسایهی گوهرفروشش نزد او آمد و ...
4:56 مانده تا غروب خورشید |
05:02:18 | ![]() |
06:31:21 | ![]() |
13:04:49 | ![]() |
19:37:18 | ![]() |
19:56:34 | ![]() |
اوقات به افق : |