مجلهی خبری «صبح من»: وقتی دنیای شما از هم پاشید، زندگی را دوباره کنار هم قرار دهید. «ریچل هالیس» در پیشگفتار کتاب «هنوز آینده را ندیدم» مینویسد: «تصمیم گرفتم این کتاب را بنویسم چون تاکنون چندین بار از بحرانها و اندوه، جان سالم به در بردهام و باور دارم آنچه میدانم، بسیار مهم است و باید با دیگران به اشتراک بگذارم. او این کتاب را برای کسانی نوشته است که شکست خورده و ناامید شدهاند. ریچل در این بخش در ادامهی معرفی بحران هویتی، به این موضوع خواهد پرداخت که اگر دچار بحران هویت شدید، دست از رویاهایتان برندارید.
دومین نوع از بحران هویت، برعکس نوع اول است؛ خواهان هویتی هستید که در دسترس شما قرار ندارد. در نوجوانی آرزو داشتم یک جانورشناس باشم. کتابخانهی محل ما هر چند وقت یک بار همهی مجلههای قدیمی را به اعضا میبخشید. هرگز مجله نخریده بودم و مجله نداشتم تا اینکه دستهی بزرگی از مجلات گوناگون را از کتابخانهی محله دریافت کردم. در یکی از این مجلات، داستانی از یک باغ وحش ذکر شده بود.

کدام باغ وحش؟ به خاطر ندارم. نام مقاله چه بود؟ به خاطر ندارم؛ اما به خاطر دارم که مقاله مربوط به یک اورانگوتان کوچک و بیمار بود. در یکی از تصاویر، او را در آغوش یکی از جانورشناسان، نشان داده بودند که مسئولیت پرستاری از اورانگوتان را بر عهده داشت. سر اورانگوتان کوچک، تقریبا طاس بود یعنی موهای کم پشت و کوتاهی داشت. یک پوشک به اندازهی نوزاد چهارماههی انسان نیز به پا داشت….
به چشمان اندوهگین و شیرین اورانگوتان کوچک نگاه کردم و در همان لحظه تصمیم گرفتم یک جانورشناس شوم؛ میمونهای کوچک بیمار را در آغوش بگیرم و از آنها پرستاری کنم تا بهبود یابند. به آنها زبان اشاره یاد بدهم تا با دیگران ارتباط برقرار کنند، دانشآموزان کلاس چهارم را به باغ وحش ببرم و مباحث درس علوم را برایشان توضیح بدهم!
خدای من! حتی یک برنامهریزی دقیق هم انجام دادم. آن مقاله را از مجله بریدم و با یک تکه چسب نواری، بر دیوار اتاق چسباندم. تا سالهای متمادی، آن مقاله همان جا باقی ماند. آینده، برایم روشن شده بود. اکنون میدانستم که چه شغلی خواهم داشت و چه کسی خواهم بود! فقط یک مشکل وجود داشت؛ از اینکه لباسم کثیف شود، متنفر بودم. از موی حیوانات و قطعا مدفوع آنها، بیزار بودم. ابدا دوست نداشتم از گرما در عذاب باشم. خاکی شدن را دوست نداشتم و هرگز مایل نبودم بدنم، بوی حیوانات را بدهد…
دوستانم میتوانند شهادت بدهند که در همهی دنیا هیچ کاری نامناسبتر از جانورشناسی برای من وجود ندارد. سالها وقت خود را صرف فکر کردن به همین موضوع کردم اما چون کم سن و سال بودم، شناخت درستی از خودم نداشتم تا یک تصمیم مناسب بگیرم. البته هیچ نوع زیانی از این نوع تصمیمات، به ما نخواهد رسید.
در هر حال، هویتی که برای خودم انتخاب کرده بودم، بخشی از رویاهای شیرین دوران کودکی بود.

اما اگر هویت انتخابی شما، رویای دوران کودکی نباشد، چه؟ اگر خیلی هم واقعی باشد، یکی از دیدگاههای دوران بزرگسالی باشد، یک بحران یا آسیبی باشد که در آن گرفتار شدید و مهم نیست که آن را میخواهید یا خیر، چقدر برای آن دعا کردید، به آن امیدوار بودید، برای آن تلاش کردید اما باز هم هویت شما ثمربخش نبوده است، آن وقت چه؟
من اطمینان دارم که اگر شما گرفتار یکی از این نوع بحرانهای هویت شدید، نباید حتی یک لحظه دست از رویاهای خود بردارید. باید بجنگید، باید راهی پیدا کنید. فقط باید چگونگی رسیدن به رویاهایتان و تحقق آن را بیابید، بر روی مقصد مورد نظر خودتان تمرکز کنید اما حین انتخاب مسیر برای رسیدن به مقصد، انعطاف داشته باشید.
باور دارم اگر سختکوش باشید، به همهی خواستههای خود میرسید اما متغیرهای ضروری در این مسیر یا چهارچوبِ زمانیِ دستیابی به هدف را کنترل نکنید.
بخش پیشین:
تهیه، تنظیم و تخلیص: مجلهی خبری «صبح من»
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman
«صبح من» در واتساپ:
http://B2n.ir/p37574