مجلهی خبری «صبح من»: «هزار و یک شب» داستانهایی شگفتانگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرنها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستانهای هزار و یک شب خواهیم پرداخت.
دو طاووس نر و مادر در جنگلی با هم زندگی میکردند. آنها یکدیگر را بسیار دوست داشتند و زندگی شیرینی داشتند اما مشکل بزرگی سر راهشان بود! در آن جنگل، درندگان فراوانی زندگی میکردند و دو طاووس همیشه نگران حملهی آنها بودند. هر بار که صبحها طاووس نر برای فراهم آوردن غذا از لانه بیرون میرفت، طاووس ماده نگران بود که آیا غروب به خانه بازمیگردد یا نه.
بالاخره آن دو به این نتیجه رسیدند که برای دور شدن از خطر حیوانات درنده، بهتر است از آن جنگل زیبا بروند. آن دو به راه افتادند و به سمت سرزمینی نامعلوم حرکت کردند که در آن خبری از خطر درندگان نباشد!
چند روز بود که دو طاووس راه میسپردند تا اینکه به دشتی سرسبز رسیدند. کنار دشت، رودخانهی زیبایی بود. دو طاووس به سمت رودخانه رفتند تا سیراب شوند. کنار رودخانه درخت بزرگ و تناوری بود.
همان طور که دو طاووس آب میخوردند، ناگهان صدایی شنیدند: «سلام دوستان! اینجا غریبهاید؟»
دو طاووس به بالای درخت نگریستند. بطی آن بالا بود.
ـ «سلام بر تو ای بط مهربان! آری. ما غریبهایم و به دنبال مکانی هستیم که بتوانیم زندگی آرامی داشته باشیم!»
ـ « تا به حال کجا بودهاید و در کجا زندگی میکردهاید؟»
ـ «ما در جنگلی دوردست زندگی میکردهایم! اما آنجا پر از درندگان بود؛ از این روی از آنجا بیرون آمدیم.»
ـ «به مکان خوبی آمدهاید! اینجا درندگان کمی زندگی میکنند زیرا نزدیک روستایی است که انسانها در آن هستند و درندگان کمتر به اینجا میآیند. من خوشحال میشوم اگر شما همسایهی من شوید.»
طاووس نر و ماده نگاهی به هم کردند و خوشحال و شادان همان جا را برای ادامهی زندگی انتخاب کردند. چند روزی گذشت. حالا دو طاووس و بط، خیلی دوست شده بودند و برای هم همسایههای خوبی بوند تا اینکه روزی بط با صدای فریادی از خواب پرید!
ادامه دارد…
بخش پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman