مجلهی خبری «صبح من»: در دوشنبههای «صبح من» همراه خواهیم شد با حکایتهایی شیرین از جوامعالحکایات؛ حکایاتی کوتاه پر از نکات و اشارات سرگرمکننده و اخلاقی. محمدبن عوفی با نوشتن این کتاب، نام خدا را در ادبیات کهن ایران، جاودانه کرد. این حکایات توسط ناصر کشاورز، به فارسی روان بازنویسی شده است.
در شهر کوفه مرد خسیسی زندگی میکرد که در خساست، لنگه نداشت. به او گفتند: «در بصره مرد ثروتمندی زندگی میکند، اما هزار بار از تو خسیستر است.»
خسیس، کنجکاو شد و به راه افتاد و به بصره رفت تا بلکه از همتای خسیس خود، چیزی یاد بگیرد!
وقتی که به بصره رسید، پیش آن مرد رفت و خود را معرفی کرد و گفت: «من هم در کاری که تو میکنی، استادم اما آمدهام از تو چیزی یاد بگیرم.»
خسیس بصره با خوشرویی او را تحویل گرفت و گفت: «خوش آمدی! اینجا را خانهی خودت بدان. صبر کن تا وسایل مهمانی را روبهراه کنم. باید بروم از بازار چیزی بخرم و از تو پذیرایی کنم.»
خسیس بصره به دکان نانوایی رفت و گفت: «مهمان عزیزی دارم، نان خوب داری؟»
نانوا گفت: «البته که دارم. نانی پختهام نرمتر از روغن گاو!»
مرد خسیس با خود گفت: «حتما روغن گاو بهتر است که این نانوا نان خود را به آن مثال میزند. بهتر است بروم و روغن گاو بخرم و پول خود را هدر ندهم.»
پس به به راه افتاد و به دکان بقالی رفت و گفت: «روغن گاو داری؟»
بقال گفت: «دارم، هزار بار بهتر و صافتر از روغن زیتون!»
خسیس بصره گفت: «پس میروم روغن زیتون میگیرم.» و سراغ بقال دیگری رفت و گفت: «روغن زیتون داری؟»
بقال گفت: «دارم، روغنی دارم هزار بار از آب شفافتر و زلالتر!»
خسیس بصره گفت: «خوب گفتی! من پول خود را هدر نمیدهم چون در خانه دو تا کوزه پر از آب دارم!» و این را گفت و پولها را در جیب خودش گذاشت و دست خالی برگشت!
خسیس کوفه منتظر بود که آشپزها مشغول پذیرایی از او شوند. خسیس بصره از راه رسید و گفت: «دوست عزیز من! در خانه چیزی دارم که بهتر از هر غذایی در دنیاست. تعریف آن را همهی بقالهای شهر میکنند.»
بعد، رفت و کوزهی آب را آورد و جلوی مهمان گذاشت و قصهی خرید کردن خود را برایش تعریف کرد. خسیس کوفه گفت: «به راستی تو خسیسترین مرد دنیا هستی!»
حکایت پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman