تاریخ : پنجشنبه, ۲۹ شهریور , ۱۴۰۳ Thursday, 19 September , 2024
0

تاج‌الملوک و احسان خان و بانو محبوبه ـ ۲

  • کد خبر : 57615
  • 13 مرداد 1403 - 13:00
تاج‌الملوک و احسان خان و بانو محبوبه ـ ۲
«هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت.

تاج‌الملوک دوستی صمیمی و هنرمند به نام احسان خان داشت. احسان خان، نی می‌زد، نقاشی می‌کرد و بندباز خوبی هم بود. تاج‌الملوک به سراغ احسان خان رفت تا با او وداع کند و همه‌ی ماجرا را به او گفت.

احسان خان: «اگر تصمیم داری به کافور بروی، بهتر است تنها نباشی. من دوست دارم تا با تو به این سفر بیایم مرا نیز با خودت ببر!»

ـ «معلوم نیست آنجا چه اتفاقاتی بیفتد و چه خطراتی مرا تهدید کند. دوست ندارنم دوستی چون تو به خاطر من به خطر بیفتد.»

ـ «تو می‌دانی که من هنرهای مختلفی را بلدم و دوست دارم به سرزمین‌های دیگر سفر کنم تا هم هنرم را عرضه بدارم و هم هنرهای دیگر کشورها را بیاموزم. من خود دوست دارم همراه تو باشم!»

تاج‌الملوک وقتی اصرار احسان خان را دید، پذیرفت تا همراهش باشد. صبح که شد، تاج‌الملوک و احسان‌خان، آماده‌ی حرکت شدند. پادشاه، تا دروازه‌ی قصر آنان را همراهی کرد. تاج‌الملوک در آغوش پدرش رفت. چشمان پادشاه، تر شد.

تاج‌الملوک و احسان خان، به راه افتادند…

بعد از چند هفته راه سخت و دشوار و گذر از دریاها و صحراها، تاج‌الملوک با احسان خان به کشور کافور رسیدند. وقتی وارد شهر شدند، شهری دیدند بزرگ با ساختمان‌هایی بلند و سر به فلک کشیده! شهر کافور به قدری زیبا و شگفت بود که تاج‌الملوک و احسان خان فراموش کردند مدتها در راه بوده‌اند و خیلی خسته‌اند! آنها به گشت و گذار در کشور کافور پرداختند.

دیگر خورشید غروب کرده و هوا تاریک شده بود. تاج‌الملوک و احسان خان خانه‌ای درنزدیکی قصر پادشاه کافور کرایه کردند.

قصر پادشاه کافور، قصری باشکوه و مجلل با ستون‌هایی افراشته و رنگارنگ بود.

چند روزی گذشت و تاج‌الملوک و احسان خان به خوبی کافر را گشتند و همه جای آن را بررسی کردند. آنها هر روز به این فکر می‌کردند که چگونه راهی به قصر بیابند و چگونه بفهمند دختر شایسته‌ی شهر کافور چرا از مردان متنفر است.

روزی، احسان خان در صحبت با یکی از بازاریان کافور، متوجه شد که پادشاه، سخت به نقاشی علاقه‌مند است و رنگ‌ها را بسیار دوست می‌دارد؛ پس شتابان به سوی خانه رفت.

احسان خان: «راه ورود به قصر را پیدا کردم!»

تاج‌الملوک: «راست می‌گویی؟»

ـ «آری. پادشاه کافور، سخت به نقاشی و رنگ‌آمیزی علاقه‌مند است! باید به قصر برویم و خود را مسافرانی نقاش معرفی کنیم!»

ـ «اگر ما را نپذیرفتند، چه؟»

ـ «تو به هنر دوستت شک داری؟!»

ـ «هرگز! تو بهترین نقاشی هستی که در عمرم می‌شناسم.»

احسان خان با لبخندی گفت: «اما مشکلی وجود دارد!»

ـ «چه مشکلی؟»

ـ «شاهزاده باید شاگرد من باشد!»

ـ «ترسیدم! باشد. شاگردت خواهم بود؛ اما تو خود می‌دانی که در واقع، رئیس تو هستم!».

با این سخن تاج‌الملوک، هر دو خندیدند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

فردا صبح، هر دو به قصر رفتند و از نگهبان خواستند تا فرمانده‌ی قصر را ببینند. فرمانده، مردی چاق با سبیل‌هایی بلند و پرپشت بود:

ـ «چه می‌خواهید؟»

ـ «ما نقاشانی هنرمند و زبردست هستیم و شنیده‌ایم که پادشاه، بسیار نقاشان را گرامی می‌دارد. اگر اجازه دهید و به حضور ایشان، شرفیاب شویم.

فرمانده اجازه داد تا آنان وارد شوند و سپس آنان را نزد وزیر برد.

وزیر: «می‌گویید که نقاش هستید. درست است که شاه ما دوستدار نقاشان است اما این دلیل نمی‌شود که هر نقاشی را دوست بدارد! باید هنر خود را ثابت کنید!»

احسان‌خان: «شما درست می‌گویید! اگر سعادت را به ما بدهید تا هنرمان را به پادشاه نشان بدهیم، مطمئنیم که مورد قبول واقع می‌شویم!»

ـ «باشد. دیوار کوچکی در گوشه‌ی قصر است؛ به آنجا بروید و طرحی بکشید. ببینم چه می‌کنید!»

احسان خان: «البته این کار نیاز به تلاش شبانه‌روزی دارد. آیا در قصر خواهیم بود؟»

ـ «آری. اتاقی در همان جا برای شما آماده خواهد شد و هر وسیله‌ای نیز خواستید با فرمانده در میان بگذارید! مراقب باشید که اجازه ندارید به جاهای دیگر قصر بروید و گرنه مجازات می‌شوید!»

احسان خان و تاج‌الملوک، تعظیم بلندی کردند. فرمانده نیز آنان را به گوشه‌ی باغ قصر برد و اتاقشان را به آنان نشان داد سپس آنچه می‌خواستند برایشان فراهم ساخت.

ادامه دارد…

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=57615
  • نویسنده : احسان عظیمی
  • منبع : داستان هایی از ادبیات کهن
  • 37 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.