تاریخ : چهارشنبه, ۲۲ اسفند , ۱۴۰۳ Wednesday, 12 March , 2025

رمان کوه‌های سفید | مجله خبری صبح من

16اسفند
رمان کوه‌های سفید ـ بخش هفدهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش هفدهم

برای سفر آماده بودم. کم کم مقداری خوراکی از خانه بیرون می‌بردم؛ ژامبون نمک‌زده، یک تکه پنیر، نان جو و از این قبیل چیزها. فکر می‌کنم مادرم متوجه شد که بعضی چیزها گم می‌شود و گیج شده بود....

09اسفند
رمان کوه‌های سفید ـ بخش شانزدهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش شانزدهم

ر آن سرزمین، مردم به زبان دیگری حرف می‌زنند. باید خودت را پنهان کنی که دیده نشوی و با هیچ کس هم حرف نزنی. باید یاد بگیری که ضمن حرکت، به هر ترتیب که هست، غذایی را برای خودت دست و پا کنی.

02اسفند
رمان کوه‌های سفید ـ بخش پانزدهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش پانزدهم

اول بار که سه‌پایه‌ها آمدند، یا شورش کردند یا اتفاق‌های وحشتناکی افتاد. شهرها مثل لانه‌ی مورچه‌ها از بین رفت و میلیون‌ها میلیون کشته شدند و یا از گرسنگی، مردند...

25بهمن
رمان کوه‌های سفید ـ بخش چهاردهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش چهاردهم

ممکن است سه‌پایه‌ها وسیله‌ی رفت و آمد موجوداتی باشند که داخل آنها سفر می‌کنند. ما هرگز داخل سه‌پایه‌ها را ندیده‌ایم و چیزی در این باره نمی‌دانیم.

18بهمن
رمان کوه‌های سفید ـ بخش سیزدهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش سیزدهم

آیا یک نگاه پنهانی به او وقتی که به داخل آلونک، نگاه کرده بود، مرا مطمئن ساخت؟ آن مرد چه دیوانه بود و چه نبود، قابل اعتماد بود. خط‌های روی صورتش نشانه‌ی خوش‌خلقی او بود.

11بهمن
رمان کوه‌های سفید ـ بخش دوازدهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش دوازدهم

آیا آن داستان‌ها، حقیقت داشت؟ آیا این مرد هم یکی دیگر از آنها بود؟ من او را به اینجا دعوت کرده بودم و به هیچ کس هم نگفته بودم. هیچ فریادی هم برای کمک خواستن، از راه دور شنیده نمی‌شد.

27دی
رمان کوه‌های سفید ـ بخش یازدهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش یازدهم

پدرم ممکن بود به خاطر سرگرمی، به خبرهای دهکده و شهرهای دیگر گوش بدهد اما در مورد غیبت کردن و بد گفتن، معتقد بود که کار خیلی کثیفی است.

20دی
رمان کوه‌های سفید ـ بخش دهم

رمان کوه‌های سفید ـ بخش دهم

من، سلطان این سرزمینم! همسرم، ملکه‌ی کشوری بارانی بود اما او را همچنان که می‌گریست، ترک کردم. نام من، اوزیماندیاس است. ای توانا و ای ناامید! به اعمال من بنگر!...