(ویدئو) کشورهای مختلف چه تعداد بمب اتم دارند؟
سفری در شهر زیارتی و سیاحتی قم
آشنایی با احکام و آداب تلاوت قرآن
بررسی ۱۵ علت استارت نخوردن خودرو
هر چه باشی، تو به ریشهات وصلی ـ قسمت سی و چهارم
چرا کودک با همسالان خود بازی نمی کند؟
بازگشت مهدی ترابی به پرسپولیس؛ شایعه یا واقعیت؟
از سلامتی تا زیبایی؛ آشنایی با خواص دارچین
برای سفر آماده بودم. کم کم مقداری خوراکی از خانه بیرون میبردم؛ ژامبون نمکزده، یک تکه پنیر، نان جو و از این قبیل چیزها. فکر میکنم مادرم متوجه شد که بعضی چیزها گم میشود و گیج شده بود....
ر آن سرزمین، مردم به زبان دیگری حرف میزنند. باید خودت را پنهان کنی که دیده نشوی و با هیچ کس هم حرف نزنی. باید یاد بگیری که ضمن حرکت، به هر ترتیب که هست، غذایی را برای خودت دست و پا کنی.
اول بار که سهپایهها آمدند، یا شورش کردند یا اتفاقهای وحشتناکی افتاد. شهرها مثل لانهی مورچهها از بین رفت و میلیونها میلیون کشته شدند و یا از گرسنگی، مردند...
ممکن است سهپایهها وسیلهی رفت و آمد موجوداتی باشند که داخل آنها سفر میکنند. ما هرگز داخل سهپایهها را ندیدهایم و چیزی در این باره نمیدانیم.
آیا یک نگاه پنهانی به او وقتی که به داخل آلونک، نگاه کرده بود، مرا مطمئن ساخت؟ آن مرد چه دیوانه بود و چه نبود، قابل اعتماد بود. خطهای روی صورتش نشانهی خوشخلقی او بود.
آیا آن داستانها، حقیقت داشت؟ آیا این مرد هم یکی دیگر از آنها بود؟ من او را به اینجا دعوت کرده بودم و به هیچ کس هم نگفته بودم. هیچ فریادی هم برای کمک خواستن، از راه دور شنیده نمیشد.
پدرم ممکن بود به خاطر سرگرمی، به خبرهای دهکده و شهرهای دیگر گوش بدهد اما در مورد غیبت کردن و بد گفتن، معتقد بود که کار خیلی کثیفی است.
من، سلطان این سرزمینم! همسرم، ملکهی کشوری بارانی بود اما او را همچنان که میگریست، ترک کردم. نام من، اوزیماندیاس است. ای توانا و ای ناامید! به اعمال من بنگر!...