(ویدئو) کشورهای مختلف چه تعداد بمب اتم دارند؟
سفری در شهر زیارتی و سیاحتی قم
آشنایی با احکام و آداب تلاوت قرآن
بررسی ۱۵ علت استارت نخوردن خودرو
هر چه باشی، تو به ریشهات وصلی ـ قسمت سی و چهارم
چرا کودک با همسالان خود بازی نمی کند؟
بازگشت مهدی ترابی به پرسپولیس؛ شایعه یا واقعیت؟
از سلامتی تا زیبایی؛ آشنایی با خواص دارچین
من و تو بارها دربارهی آزادی با او صحبت کردیم. شاید همهی اینها از یادت رفته است؟ خب با این حساب، حالا دیگر من همه چیز را باور میکنم. بله حتی باور میکنم که تو موجود سنگدل، حاضر به فروش هاری کوچولو هم خواهی شد که تنها فرزند الیزای بیچاره است
خانم شلبی به یاد صحبتهای آن روز صبح با خدمتکارشان، الیزا افتاد و رو به همسرش کرد و گفت: «راستی آرتور! آن مرد بیادبی که تو امشب برای شام دعوتش کرده بودی، که بود؟ ...
در همین حال که جلسهی پاک و بیریای مذهبی در کلبه عمو تام و همسر باوفایش، کلوئه برپا بود، در خانه ارباب او، آقای شلبی هم جریانات دیگری رقم میخورد....
عموتام که از این شیرینکاریهای دخترکوچولویش سر وجد آمده بود، او را روی دست بلند کرد. اندکی عقبتر رفت تا بتواند او را بهتر ببیند. آن گاه گفت: «این دختر واقعاً کمنظیر است!»
جرج آنقدر غذا خورده بود که دیگر حتی یک ذره هم نمیتوانست غذا بخورد. او از غذا خوردن دست کشیده و به استراحت پرداخت. در همین حین، متوجه سرهای مو وزوزی و چشمان براق و سیاهی شد که از سوی دیگر اطاق، مشتاقانه در حالی که از گرسنگی، آب دهانشان را قورت میدادند، به او و حرکاتش خیره شده بودند.
عمه کلوئه آنقدر به هیجان آمده بود که مرتبا به جرج میگفت: «شما با این شوخیهایتان آخر مرا میکشید. چقدر بامزه هستید.» و مرتبا روی شانههای جرج جوان میزد... .
جرج که سوسیسهای داغ و لذیذ را خورده بود، گفت: «خب. حالا نوبت شیرینی است». سپس کاردی را به دست گرفت تا کیک بزرگی را که عمه کلوئه درست کرده بود، ببُرد ولی عمه کلوئه با ناراحتی گفت...
عمو تام که شایستهترین کارگر خانهی شلبی بود، در پشت این میز نشسته بود. او قهرمان داستان ماست؛ مردی بلندقامت، قوی بنیه، با سینههایی ستبر....