تاریخ : چهارشنبه, ۲۲ اسفند , ۱۴۰۳ Wednesday, 12 March , 2025

رمان کلبه عمو تام | مجله خبری صبح من

12اسفند
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نوزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت نوزدهم

من و تو بارها درباره‌ی آزادی با او صحبت کردیم. شاید همه‌ی اینها از یادت رفته است؟ خب با این حساب، حالا دیگر من همه چیز را باور می‌کنم. بله حتی باور می‌کنم که تو موجود سنگدل، حاضر به فروش هاری کوچولو هم خواهی شد که تنها فرزند الیزای بیچاره است

21بهمن
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هجدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هجدهم

خانم شلبی به یاد صحبت‌های آن روز صبح با خدمتکارشان، الیزا افتاد و رو به همسرش کرد و گفت: «راستی آرتور! آن مرد بی‌ادبی که تو امشب برای شام دعوتش کرده بودی، که بود؟ ...

14بهمن
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هفدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت هفدهم

در همین حال که جلسه‌ی پاک و بی‌ریای مذهبی در کلبه عمو تام و همسر باوفایش، کلوئه برپا بود، در خانه ارباب او، آقای شلبی هم جریانات دیگری رقم می‌خورد....

30دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت شانزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت شانزدهم

عموتام که از این شیرین‌کاری‌های دخترکوچولویش سر وجد آمده بود، او را روی دست بلند کرد. اندکی عقب‌تر رفت تا بتواند او را بهتر ببیند. آن گاه گفت: «این دختر واقعاً کم‌نظیر است!»

23دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت پانزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت پانزدهم

جرج آنقدر غذا خورده بود که دیگر حتی یک ذره هم نمی‌توانست غذا بخورد. او از غذا خوردن دست کشیده و به استراحت پرداخت. در همین حین، متوجه سرهای مو وزوزی و چشمان براق و سیاهی شد که از سوی دیگر اطاق، مشتاقانه در حالی که از گرسنگی، آب دهانشان را قورت می‌دادند، به او و حرکاتش خیره شده بودند.

16دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت چهاردهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت چهاردهم

عمه کلوئه آنقدر به هیجان آمده بود که مرتبا به جرج می‌گفت: «شما با این شوخی‌هایتان آخر مرا می‌کشید. چقدر بامزه هستید.» و مرتبا روی شانه‌های جرج جوان می‌زد... .

09دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت سیزدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت سیزدهم

جرج که سوسیس‌های داغ و لذیذ را خورده بود، گفت: «خب. حالا نوبت شیرینی است». سپس کاردی را به دست گرفت تا کیک بزرگی را که عمه کلوئه درست کرده بود، ببُرد ولی عمه کلوئه با ناراحتی گفت...

02دی
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت دوازدهم

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت دوازدهم

عمو تام که شایسته‌ترین کارگر خانه‌ی شلبی بود، در پشت این میز نشسته بود. او قهرمان داستان ماست؛ مردی بلندقامت، قوی بنیه، با سینه‌هایی ستبر....