مجلهی خبری «صبح من»: در دوشنبههای «صبح من» همراه خواهیم شد با حکایتهایی شیرین از جوامعالحکایات؛ حکایاتی کوتاه پر از نکات و اشارات سرگرمکننده و اخلاقی. محمدبن عوفی با نوشتن این کتاب، نام خدا را در ادبیات کهن ایران، جاودانه کرد. این حکایات توسط ناصر کشاورز، به فارسی روان بازنویسی شده است.
مردی از پیغمبر(ص) شنیده بود که «اگر نیکی کنید، به خود میکنید و اگر بدی کنید، باز هم به خود کردهاید.» این حرف معنی آیهای بود که بر پیغمبر، نازل شده بود.
آن مرد که از یاران پیغمبر(ص) بود، از این آیه خیلی خوشش آمده بود و روز و شب آن را زیر لب، زمزمه میکرد.
روزی زن حسودی حرفهای او را شنید. آن زن، جهود بود و به مسلمانان، حسادت میکرد. وقتی دید آن مرد چطور دین خود را دوست دارد و آیهی خدا را میخواند، خیلی به او حسادت کرد.
آن زن، مقداری حلوا درست کرد و داخل آن زهر ریخت. بعد، حلوای زهرآلود را به دست آن مرد داد. مرد که میخواست به صحرا برود، حلواها را گرفت و تشکر کرد. کمی که در صحرا رفت، دو مرد جوان را دید. آنها از سفر برمیگشتند و خیلی خسته و گرسنه بودند.
آن مرد به آنها گفت: «ای جوانها! دوست دارید کمی نان و حلوا بخورید؟»
آنها گفتند: «بله.»
مرد، نان و حلوا را جلوی آنها گذاشت. آنها حلواها را خوردند و طولی نکشید که مسموم شدند و درجا، مردند. خبر مرگ آنها به شهر رسید. مأموران، مرد را دستگیر کردند و پیش حضرت محمد(ص) آوردند.
حضرت پرسیدند: «ای مرد! آن نان و حلوا را از کجا آورده بودی؟»
گفت: «فلان زن جهود به من داد.»
آن زن را آوردند. وقتی که زن، جسد جوانها را دید، فریادی کشید و از هوش رفت. آن دو جوان، پسرهای زن بودند!
زن به هوش آمد و گریه و زاری کرد و به پای حضرت محمد(ص) افتاد و گفت: «حالا معنی آن آیه را فهمیدم. من به آن مرد بدی کردم. میخواستم با حلوای زهرآلود، او را بکشم ولی آن بدی، به خودم برگشت و بلای جان پسرهایم شد.»
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman