در دوشنبههای «صبح من» همراه خواهیم شد با حکایتهایی شیرین از جوامعالحکایات؛ حکایاتی کوتاه پر از نکات و اشارات سرگرمکننده و اخلاقی. محمدبن عوفی با نوشتن این کتاب، نام خدا را در ادبیات کهن ایران، جاودانه کرد. این حکایات توسط ناصر کشاورز، به فارسی روان بازنویسی شده است.
در زمان سلطان طمغاج، خان سمرقند، عدهای از قصابهای شهر به نزد او رفتند و گفتند: «ما از خریدن گوسفند و ذبح و فروش گوشت آن، سود زیادی نمیبریم. اگر شما اجازه بفرمایید، قیمت گوشت را گران میکنیم و در عوض آن، هزار دینار به خزانه میدهیم.»
سلطان گفت: «هزار دینار را به خزانه بپردازید و قیمت گوشت را گران کنید.»
پس از آنکه قصابها هزار دینار را به خزانه پرداختند، سلطان دستور داد در شهر جار بزنند که اگر کسی، از قصابها گوشت بخرد، مجازات میشود.
مردم از ترس مجازات، از قصابها گوشت نخریدند اما در هر محلهی شهر، پنج، شش نفر با هم شریک میشدند و گوسفندی میخریدند و گوشت آن را تقسیم میکردند.
با این تدبیر خان سمرقند، قصابها بسیار ضرر کردند و به پیشنهاد سلطان، مبلغ دیگری به خزانه پرداختند تا سلطان اجازه دهد که گوشت را به همان قیمت قبلی، بفروشند و به این ترتیب، قائله پایان یافت.
سلطان گفت: «درست نبود که ما همهی مردم را به هزار دینار قصابها بفروشیم.»
حکایت پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman