تاریخ : دوشنبه, ۵ آذر , ۱۴۰۳ Monday, 25 November , 2024
1

رمان کلبه عمو تام ـ قسمت چهارم

  • کد خبر : 63631
  • 29 مهر 1403 - 13:00
رمان کلبه عمو تام ـ قسمت چهارم
آقای شلبی همین که دید، در پشت سر آقای هالی بسته شد، پیش خودش گفت: «کاش می‌توانستم او را از این بالا پرت کنم روی پله‌ها. او خوب می‌داند که من در چه موقعیتی قرار گرفته‌ام. قبلا اگر کسی به من می‌گفت، ممکن است روزی بیاید که تام را به یکی از تجار بی‌انصاف بفروشم، در جواب می‌گفتم، کسی که این کار را بکند، از سگ هم پست‌تر است!

و ادامه داد: «آقا من همیشه سعی کرده‌ام تا آنجا که ممکن است از امور ناخوشایند و غیرانسانی در کار تجارت برده، دوری کنم. مثلا هر وقت که می‌خواستم فرزندی را از مادرش جدا کرده و بفروشم، ابتدا مادر را از آنجا دور کرده و بعد ترتیب کار را می‌دادم. در نتیجه زمانی که مادر بازمی‌گشت، کار انجام شده بود و او نیز بعد از مدتی، آرام می‌گرفت. شما که بهتر می‌دانید اصولا سیاهپوستان مثل سفیدپوستان نیستند که برای خود، حق اولاد و همسر داشتن قائل باشند. به خصوص اگر خوب تربیت شده باشند، هرگز مشکلی تولید نمی‌کنند.»

آقای شلبی گفت: «ولی من ترسم از این است که برده‌هایم خوب تربیت نشده باشند.»

آقای هالی با حرارت به سخنانش ادامه داد: «خب فرض کنید اینطور باشد، اصولا شما اهالی کنتاکی، برده‌هایتان را خیلی لوس می‌کنید. باید این را در نظر داشته باشید که خوشرفتاری و مهربانی نسبت به بردگان، کار درستی نبوده و حتی مهربانی در حق آنها به حساب نمی‌آید.

سیاهپوست باید بداند که برای خرید و فروش خلق شده است و زمانی که شما به او محبت و خوشرفتاری می‌کنید، او به این امر عادت کرده و وقتی ارباب تازه‌ای پیدا کرد که مثل همه‌ی اربابان، رفتار معمولی با یک سیاه را داشت، این به نظر برده‌ی بیچاره، غیرقابل تحمل می‌آید و نتیجه جز این نخواهد بود که به رنج و اندوه وی، اضافه گردد. به هر حال به عنوان راهنمایی به شما می‌گویم که بهتر این است که شما هم مثل همه‌ی اربابان با بردگانتان رفتار کنید. هر کس روش و سبک مخصوص به خود را دارد. می‌دانید آقای شلبی، هر کس فکر می‌کند که روش خودش بهتر است. من نیز به هر حال از شیوه‌ی کار خودم راضی هستم.»

آقای شلبی در حالی که شانه‌هایش را با یک حالت نارضایتی بالا می‌انداخت، گفت: «چه بهتر از این که آدم از رفتار خودش راضی باشد.»

هر دو در حالی که ساکت بودند، مشغول پوست گرفتن گردو شدند. در این هنگام، آقای هالی گفت: «خب، حالا حرف آخرت چیست؟»

آقای شلبی گفت: «من باید روی این موضوع فکر کرده در ضمن با همسرم نیز مشورت کنم. شما هم آقای هالی، اگر مایلید آنطور که انتظار داریم، موضوع فیصله یابد، سعی کنید که در این حوالی کسی از این موضوع باخبر نشود، چون در این صورت، ممکن است جنجالی بین کارگران من برپا شود.»

آقای هالی در حالی که پالتوی خود را برداشته و می‌پوشید، گفت: «از این بابت خاطر جمع باشید. من به شما اطمینان می‌دهم که هیچ کس، بویی نخواهد برد. فقط شما هم متوجه باشید که من سخت عجله دارم و باید هرچه زودتر نتیجه‌ی تصمیم شما را بدانم.»

ـ «بسیار خب. امشب حدود ساعت ۶ و ۷ با من تماس بگیرید تا شما را از تصمیم خود آگاه کنم.»

آقای هالی خداحافظی کرد و از در ساختمان خارج شد.

آقای شلبی همین که دید، در پشت سر آقای هالی بسته شد، پیش خودش گفت: «کاش می‌توانستم او را از این بالا پرت کنم روی پله‌ها. او خوب می‌داند که من در چه موقعیتی قرار گرفته‌ام. قبلا اگر کسی به من می‌گفت، ممکن است روزی بیاید که تام را به یکی از تجار بی‌انصاف بفروشم، در جواب می‌گفتم، کسی که این کار را بکند، از سگ هم پست‌تر است! ولی اکنون، متأسفانه مجبورم این کار را بکنم. همین طور در مورد بچه‌ی الیزا! مسلما سر این موضوع با همسرم جر و بحث مفصلی خواهم داشت. این بدهی لعنتی مرا مجبور به این کار می‌کند. این تاجر سودجو هم می‌خواهد از این موقعیت، حداکثر استفاده را بکند.

آقای شلبی، شخص خوش‌خلق و مهربانی بود و به اطرافیان خود، سخت نمی‌گرفت و تا جایی که امکان بود، وسایل رفاه و آسایش آنها را فراهم می‌کرد اما این اواخر او در کار سفته‌بازی و معاملات حساب نشده وارد شده بود و در نتیجه، مقدار زیادی بدهی بالا آورده بود و سفته‌هایش به دست آقای هالی افتاده بود.

زمانی که الیزا وارد اطاق شد، به قدر کافی از حرف‌های اربابش با تاجر برده را شنید که بداند آن تاجر، برای خرید کسی به آنجا آمده است.

وقتی الیزا بیرون رفت در حالی که هاری، پسرش، را در آغوش گرفته بود، پشت در ایستاد و به حرف‌های آنها گوش داد. ولی در همان لحظات، همسر آقای شلبی او را صدا زد و مجبور شد که برود ولی با این حال آن مطلب را که آن تاجر برده، پسر او، هاری را می‌خواهد از لابلای سخنان اربابش با تاجر دریافته بود.

آیا ممکن است او اشتباه شنیده باشد؟

ادامه دارد…

تایپ، تنظیم و تخلیص: مجله‌ی خبری «صبح من»

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=63631
  • نویسنده : هریت بیچر استو
  • منبع : کلبه عمو تام
  • 20 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.