مجلهی خبری «صبح من»: «کلبه عمو تام» کتابی با موضوع ضد بردهداری به قلم «هریت بیچر استو»، نویسندهی آمریکایی است. این کتاب در سال ۱۸۵۲ منتشر شد و تأثیر زیادی بر جنگ داخلی آمریکا، موضوع آمریکاییهای آفریقاییتبار و بردهداری در آمریکا گذاشت. این کتاب پرفروشترین کتاب داستان در قرن نوزدهم بود. علت شهرت این رمان را محتوای انسانی، احساس برانگیز و داستانگویی موفق آن دانستهاند. از این پس، در بخش داستان یکشنبههای «صبح من»، این رمان قدیمی را با ترجمهی حشمتالله صمدی برای شما قرار خواهیم داد.
ـ «من دوستی دارم که در این رشته از تجارت، یعنی خرید و فروش کودکان زیبا، کار میکند. او کودکان زیبا را میخرد و در بازارهای بردهفروشی به عنوان اجناس لوکس میفروشد. آنها را برای امور پیشخدمتی، پادوئی و … میخرند که البته هرچه زیباتر باشند، قیمت بیشتری دارند و این آتشپارهی کوچولو که در ضمن دلقکی و موزیک هم میداند، جنس مرغوبی به حساب میآید.»
آقای شلبی گفت: «من ترجیح میدهم او را نفروشم. حقیقت این است که من عواطف انسانی دارم و از جدا کردن این مادر و پسر، بیزارم. این کار درستی نیست.»
ـ «اوه! البته حق با شماست. این کاملا طبیعی است. من درک میکنم. جدا کردن فرزندی از مادرش، کار خوشایندی است. من طوری کارم را ترتیب میدهم که از این گونه صحنهها پرهیز کنم. خوب چطور است دخترک را برای مدت یک هفته یا بیشتر به جای دیگری بفرستید و وقتی که کار انجام شد و من کودک را بردم، او را برگردانید و آنگاه همسرتان، گوشوارهای، پیراهنی و یا زینت دیگری برای او خریده و پس از مدتی موضوع فراموش میشود.»
ـ «ولی من میترسم که به این راحتی نباشد.»
ـ «نگران نباشید. سیاهپوستان مثل سفیدها احساساتی نیستند. آنها به شرایط جدید خیلی زود عادت میکنند. بعضیها عقیده دارند تجارت برده، آدمی را خشن و سنگدل میکند ولی من این عقیده را قبول ندارم. حقیقت این است که من مانند بعضی از تجار، بیرحم عمل نمیکنم. آنها به راحتی مادری را از کودکش که در بغل اوست، جدا کرده و بی توجه به گریه و زاریها، او را میفروشند. این کار اصولا به مرغوبیت کالا هم صدمه میزند و حتی ممکن است به کلی آن را فاقد ارزش کند. یادم میآید که دختر بسیار زیبا و جذابی را در نیراورلئان میشناختم که به جهت همین روش غلط، به کلی از سکه افتاد. کسی که او را میخرید بچهاش را نمیخواست و در نتیجه او را به سختی در حالی که شیون و زاری میکرد، از کودکش جدا کرد. بعد معلوم شد او در اثر این عمل، به نوعی جنون مبتلا شده و ظرف یک هفته مرد. این در حقیقت هزار دلار سرمایه بود که از بین رفت و دلیل آن هم روش غلط صاحبش بود. تجربه به من نشان داده است که داشتن احساسات و عواطف انسانی در کار تجارت برده، مقرون به صرفه بوده و نتیجهی بهتری دارد.»
چنین به نظر میرسید که موضوع مورد بحث آقای هالی، تاجر را سخت تحت تأثیر قرار داده است. در حالی که آقای شلبی سرگرم پوست کندن یک پرتقال بود، وی شروع به ادامهی بحث کرد؛ مانند آنکه واقعا نیروی انسانیت او را واداشته تا در این باره صحبت کند: «به نظر من این اصلا درست نیست که کسی از خودش تعریف کند ولی من این را میگویم به خاطر آنکه حقیقت محض است. من یقین دارم که به عنوان تاجر بردهای که همیشه بهترین و اعلاترین انواع بردگان را به این نواحی آورده و در این تجارت، کاملا موفق بوده است، شناخته شدهام. من همهی اینها را مدیون روش کار، مدیریت و عواطف انسانی خود هستم. من باید در اینجا اقرار کنم که پایهی اصلی کار من انسانیت است.»
آقای شلبی که نمیدانست چه باید بگوید، گفت: «کاملا درست است.»
ـ «اما این روزها این گونه افکار را مسخره میکنند و هیچ کس طرفدار چنین عقایدی نیست. این افکار دیگر در میان مردم، محبوبیتی ندارد ولی من به آنها معتقدم و مسلما موفقیت من در کارم به خاطر این عقاید و پایبند بودن به آنهاست. بله آقا. من به این جهت در کارم موفق هستم.»
اینجا بود که دیگر خود آقای هالی هم از راه حل استدلالی مسخرهاش برای عواطف انسانی خود، خندهاش گرفت. این شیوهی استدلال او به قدری مضحک بود که آقای شلبی هم نتوانست جلوی خودش را بگیرد و او نیز به صدای بلند، خندید.
خندهی آقای شلبی، آقای هالی را در ادامهی سخنانش، جریتر کرد.
ـ «جای بسی شگفتی است که من تا حالا نتوانستهام این حقیقت را به مردم بفهمانم. سابقا دوست و همکاری به نام تام لاکر داشتم که در شهر ناچز با هم کار میکردیم. او شخصی باهوش و زیرک بود ولی روش خوبی نسبت به بردگان نداشت. او با خشونت تمام با بردگان رفتار میکرد و آنها را به سختی کتک میزد. من اغلب به او میگفتم، تام! چرا این دختران را کتک میزنی؟ صرفا به خاطر اینکه گریه و زاری میکنند؟ خب گریه کردن آنها یک امر طبیعی است و از آن گذشته، ضرری به کسی نمیرساند ولی وقتی تو اینطور آنها را تک میزنی، زود پژمرده میشوند و زیبایی خود را از دست میدهند به خصوص آنها که جوانتر هستند. میدانی که وقتی از شادابی آنها کاسته شد، به این زودیها نمیشود آنها را سر حال آورد. در نتیجه این کار تو، به کسب و کار و استفادهی ما لطمه میزند. تام همیشه در نظر داشته باش که عواطف انسانی از کتک زدن موثرتر است. اما اگرچه تام مرد خوشقلب و خوبی بود ولی نمیتوانست این عادت خود را ترک کند و عاقبت لطمهی فراوانی به کالاها میزد و آخر من از او جدا شدم چون روش کار را نمیپسندیدم.»
آقای شلبی در اینجا گفت: «و شما اینطور فکر میکنید که روشتان از آقای تام بهتر است؟»
ـ «دقیقا همین طور است…
ادامه دارد…