تاریخ : دوشنبه, ۵ آذر , ۱۴۰۳ Monday, 25 November , 2024
1
داستان‌هایی پندآموز از جوامع‌الحکایات؛

اندر حکایت «سیب‌های سرخ»

  • کد خبر : 62167
  • 09 مهر 1403 - 13:00
اندر حکایت «سیب‌های سرخ»
در دوشنبه‌های «صبح من» همراه خواهیم شد با حکایت‌هایی شیرین از جوامع‌الحکایات؛ حکایاتی کوتاه پر از نکات و اشارات سرگرم‌کننده و اخلاقی. محمدبن عوفی با نوشتن این کتاب، نام خدا را در ادبیات کهن ایران، جاودانه کرد. این حکایات توسط ناصر کشاورز، به فارسی روان بازنویسی شده است.

دسته‌ای دزد، در بیابانی جمع شده بودند و راهزنی می‌کردند. پادشاه آن سرزمین، بارها لشکری فرستاد تا آنها را از بین ببرد، اما نتوانست دزدها را شکست بدهد. دزدها هر بار از دست لشکر او فرار می‌کردند.

روزی پادشاه، فکر تازه‌ای کرد و حیله‌ای به کار برد. او دستور داد مقدار زیادی سیب و کمی زهر آوردند. بعد یک نفر را مأمور کرد که سیخ نازکی را به زهر بزند و در سیب‌ها فرو کند. به این ترتیب، تمام سیب‌ها زهرآلود شدند.

روزی، کاروانی می‌خواست از مسیر دزدان به شهری برود. پادشاه، سیب‌ها را به آنها داد و گفت: «هیچ کس نباید دست به این سیب‌ها بزند. وقتی که به مقصد رسیدید، خدمتکاران من آنها را تحویل خواهند گرفت.»

بعد، چند نفر را همراه کاروان فرستاد و گفت: «وقتی که نزدیک دزدها رسیدید، باید از کاروان فاصله بگیرید تا آنها کاروان را غارت کنند. آنها حتما مسافرها را اسیر خواهند کرد و بعد هم با خوردن سیب‌ها، مسموم خواهند شد. آن وقت شما بروید و کاروان را نجات دهید و دزدها را دستگیر کنید.»

دستور پادشاه اجرا شد.

وقتی که دزدها مسافران کاروان را اسیر کردند، هرچه دزدیده بودند، بین خودشان قسمت کردند. بعد، چشمشان به آن سیب‌های سرخ افتاد که در بیابان، نعمتی بود. همه با حرص، شروع به خوردن سیب‌ها کردند و ساعتی بعد، یکی یکی افتادند و از هوش رفتند.

خدمتکاران پادشاه، سر رسیدند و مسافرهای کاروان را آزاد کردند و مال هر کس را به او دادند. هیچ چیزی از بین نرفته بود. خدمتکاران پادشاه با این حیله، بدون آنکه به لشکرشان آسیبی برسد، دزدان را شکست دادند.

بعضی وقتها، می‌توان کاری بزرگ را با زیرکی انجام داد، اما نمی‌توان حتی با هزار مرد جنگی، همان کار را از پیش برد.

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=62167
  • نویسنده : محمد عوفی
  • منبع : داستان هایی از ادبیات کهن
  • 43 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.