مجلهی خبری «صبح من»: مرد جادوگر در حالی که با گچ روی تختهی کلاس درس (یا همان زیرزمین خانهی مرد جادوگر) مینوسید، صحبت هم میکند: «تو برای این الان موها و چشمات رنگی شدن چون جادوها داخل بدنت واکنش نشون دادن. اگر به درستی اونها رو کنترل کنی، از این حالت خارج میشی.»
مرد جادوگر سپس گفت: «دنبال من بیا.» و به سمت چاهی که آتش از آن بیرون میزد در انتهای زیرزمین رفت و با صدای رسا گفت: «استاپ فایر!» و آتشها از حرکت ایستاند و سپس ناپدید شدند!
جادوگر دست مرد را گرفت و با هم به داخل چاه آتش پریدند. آنجا مکانی پر از کتابهای جادویی، وسایل جادوگری و قابهایی پر از عکسهایی از جادوگران جوان و پیر بود. مرد در یکی از عکسها هری پاتر افسانهای و جوان را در کنار جادوگر ـ که به نظر در آن دوران، استاد هاگوارتز بوده ـ دید.
مرد با تعجب گفت: «شما استاد هری پاتر بودین؟!»
جادوگر با بیتفاوتی گفت: «آره!»
مرد جادوگر به سمت اتاقکی در انتهای آن مکان رفت. چند دقیقه بعد، مرد جادوگر چند بسته که کمتر از ۳۰ سانتی متر طول داشتند، آورد. در یکی از بستهها را باز کرد و چوب جادوی کهنهای را از بسته درآورد.
مرد تعجب کرد؛ او فکر میکرد تمام چوب دستیها مانند فیلمها، یک چوپ رنگی با ستارهای روی سرش باشد اما این چوب، ستاره نداشت و رنگ چوب بود.
مرد جادوگر شروع کرد به توضیح: «این چوبی از جنس درخت کاج درست شده با مغزی رگ ترول. ۳۰ سانتی متر و ۲٫۵ میلیمتر.»
مرد پرسید: «مگه من نباید با دستم جادو رو کنترل کنم؟»
جادوگر پاسخ داد: «ما چیزی به نام جادوی دوگانه داریم. یعنی جادوگران باید بلد باشن که هم با دست و با ذهن، جادو رو کنترل کنن…»
جادوگر ناگهان حرفش را فراموش کرد و پس از ۵ دقیقهی عذابآور، دوباره شروع به صحبت کرد: «اما جادوگرها باید با چوب جادو هم کار کنن.»
ـ «شما از کجا میدونید چه چوب جادویی مناسب منه؟»
جادوگر عینکش را صاف کرد و خواست صحبت کند اما باز هم حرفش را فراموش کرد! پس از ۱۰ دقیقه که به اندازهی ۱۰۰ سال گذشت، جادوگر گفت: «من از روی تجربه میدونم. مخصوصا که شاگرد یک چوب جادو فروش بودم!»
پس از چندین و چند جلسه، مرد تا حدی کنترل جادوها را یاد گرفته بود. جادوگر او را به جنگل مخوف فرستاده بود تا کمی یخ درختی (یخهایی که مرد جادوگر گفته بود روی درختها تشکیل میشوند و اختراع مرد یخی، رندال رایس، است) برای جادوگر ببرد و کمی معجونسازی کنند. مرد درختی را که مرد جادوگر گفته بود روی آنها یخ تشکیل میشود، پیدا کرد.
به بالای درخت رفت تا کمی یخ را با ساتوری که جادوگر داده بود، تکه تکه کند و درون شیشهای دراز باریک بریزد. ناگهان صدایی از پایین درخت شنید. پس از پایان کارش، مردی را دید با موهای قرمز که به سمت علفزاری پشت درخت میرفت. مرد دید که جادوگر دنبال مرد آتشین میرود.
مرد میدانست مردهای موقرمز، جادوگران آتش یا مردان آتشین هستند و میتوانند بیشترین آسیب را به او بزنند (حتی بیشتر از جادوگران فضایی). مرد پایین آمد از لای بوتههای کنار علفزار، جادوگر و مرد آتشین را تعقیب میکرد. آنها به سمت محدودهای رفتند که درختان قطع شده آنجا بود.
مرد جادوگر گفت: «از هنر آتش افروز استفاده کن!»
مرد آتشین دستانش را بالا آورد و وردی خواند. ناگهان آسمان آتش گرفت و صاعقههای آتشین پایین آمدند و تمام درختهای قطع شده، آتش گرفتند. مرد با تعجب یاد چیزی افتاد که در کتاب آموزشی جادوگر ـ که از قضا خودش نویسندهاش بود (جادوی پیش رفته و مدرن- مردان و جادوگران یخی) ـ خوانده بود؛ مطلبی طولانی درباره ادغام جادوی فضا و هنر خود. احتمالا آن مرد آتشین هم از همین هنر استفاده کرده بود.
ادامه دارد…
بخش پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman