مجلهی خبری «صبح من»: یکی از مهمترین تجلیهای دینداری در تمام جوامع بشری و اصلیترین مظهر ایمان به ساحت قدسی، نیایش یا دعا است. تمام آیینهای معنوی و ادیان، چه ادیان نخستین و چه ادیان تکامل یافتهتر، مناسک نیایش را داشتهاند و پیروان آنها، به این سنت دینی عمل میکردهاند. نیایش میتواند کارکردهای روانشناختی، اجتماعی، سیاسی و هستی شناختی داشته باشد. این نوشتار، از منظر هستیشناسی و برای تبیین نسبت دعا با امکان اثرگذاری بر خداوند به این موضوع میپردازد.
تعاریف اندیشمندان و عارفان از دعا
هادی حکیم شفاییالکسیس کارل، فیزیولوژیست و برنده جایزه نوبل، در تعریف ماهیت نیایش میگوید به نظر میرسد که نیایش، یک کشش روحی است به سوی کانونِ غیر مادی هستی که در قالب تضرّع، نالهی مضطربانه، طلب استعانت و گاهی بصورت یک حالت کشف و شهودِ آرام درونی فرای همه محسوسات، بروز میکند.
از نظر او، نیایش، حالت عاشقانهای است نسبت به آن مبدا که معجزهی حیات از آن سر زده است.
گاندی میگوید نیایش یعنی با تکریم و تقدیسِ خدا، چیزی را از او خواستن. ماهیت این عمل، چیزی جز اشتیاق برآمده از دل برای یکی شدن با خالق و طلبِ رحمت از او نیست. در چنین حالتی، آنچه اهمیت دارد حس و حال فرد است، نه واژه هایی که بر زبان میراند.
ابن سینا با رویکردی فلسفی، در مورد دعا میگوید اولاً دعا خود بخشی از قضا و قدر الهی در نظام اسباب و مسبّبات بوده، بهمنزلهی وسائط و اسبابی است که موجبِ وصول داعی به مقصد میگردد.
ثانیاً فعل انسان با همه ویژگیهایش، از جمله اختیاری بودنش، معلوم و مرادِ حقتعالی بوده و نقشآفرینیِ عواملِ معنوی در تعیین سرنوشت بشر در همین راستا ارزیابی میگردد.
از نگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی، دعا و نیایش، غذای روح و ریسمانی است که با تمسک به آن، میتوان از چاه هجر نجات یافت. از نظر مولوی، نجواهای عاشقانه با معبود، غذای باطن انسان است و موجب تزکیهی دل و رفع آلودگی از وجود انسان میشود.
مولوی یکی از اهداف اصلی خلقتِ انسان را دعا و گریه و زاری به درگاه خداوند میداند. او انسان کامل را کسی میداند که وجود ارزشمند خود را جز به وصال درگاه خداونـد نمـیفروشد و اگر نیازی هم داشته باشد، برآورده شدن آن را فقط از خداونـد مـیخواهـد؛ لـذا در هنگام دعا و زاری، چهره بندگی و تسلیم انسان و عدم توجه او به قدرتهـای مـادی، بیشـتر آشکار میگردد.
این مهم، حاصل نمیشود مگر با دعا به درگاه باری تعالی و اذعان به عظمت خداوند.
اما نگاه انسان نسبت به ماهیت دعا از عصر روشنگری و سیطرهی عقلانیت مدرن تاکنون، دچار شکاف بزرگی گردیده است. از یک سو، طبق نظریهی آشکارگیِ خداوند یا انکشاف وحی، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد خداوند، خود را بر برخی بندگان خویش عرضه میکند و وجود و تاثیر خویش را آشکار میسازد.
بسیاری از مومنان و حتی برخی از غیرمومنان در گزارشات خویش چنین عنوان میکنند که وجود خداوند را و یا یک قدرت مافوق را گاه در زندگی خویش احساس میکنند. این احساسِ آشکارگیِ خداوند که از دریچهی شهود بدست میآید در ادیان الهی و از نگاه متالهان، به عنوان نشانهای بر وجود خداوند تلقی شده است.
از سوی دیگر، به عنوان یکی از پرمناقشهترین وجوهِ دینداری در جهانِ راززداییشدهی مدرن، با پدید آمدنِ عقلانیت نقاد و علم و شتاب گرفتنِ فرایندِ شناختِ قوانین طبیعت، دعا تاثیرگذاریاش را در ایجاد تغییر در جهان، از نظر بسیاری از انسانها دست داده است.
در راس همه، جریان فکری خداناباوران بنیادگرا یا ساینتیستآتئیستها هستند که بطور مطلق بر خرافه بودنِ دعا تاکید میکنند و تلاش میکنند با انکارِ تاثیر دعا بر روند رویدادهای عالم، اساس اندیشههای خداباورانه را رد کنند.
مدعای اصلی آنها این است که دعا صرفاً موجب تسکین و آرامش فردِ دعاکننده میشود و بر مخاطبِ فرضی و بر اموراتِ اینجهانی، هیچ تاثیری نمیگذارد. با این وجود، برخی اندیشمندان خداباور همچون کانت، سسلاوس ولک و مایلز نیز معتقد بودند دعا صرفاً بر خود فرد و تقویت قوای پذیرش فرد اثر میگذارد.
انواع دعا
از طرفی، به نظر میرسد عموم خداباوران بر تحققِ حداکثریِ خواستهای دنیوی خود بهواسطه دعا اصرار میورزند. برای ارزیابی دقیقتر، میبایست انواع دعا و نیایش را بشناسیم تا بتوانیم حدود و ثقور کارامدی دعا را دریابیم. کارکردهای دعا نزد عموم دینداران و نیز خداباوران بیدین از این قرار است:
۱. دعاهای حاجتمندانه (برای برآوردن حاجات، آرزوها و حل مشکلات دنیوی به دو شکل سلبی و ایجابی)
۲. دعاهای تسلیبخش (برای کسب آرامش، شادی و تسلی روان)
۳. دعاهای آخرتگرایانه (برای کسب پاداش اخروی یا رحمت الهی)
۴. دعاهای سپاسگزارانه
۵. دعاهای ستایشگرانه
۶. دعاهای شِکوهگرانه
به نظر میرسد از میان شش نوع دعا و نیایشهای رایج، مهمترین نوع دعایی که در آن، دعاکننده انتظار تاثیرگذاری بر خداوند و تحقق خواستهای دنیوی خود را دارد دعاهای حاجتمندانه است.
دعاهای حاجتمندانهی ایجابی زمانی است که دعاکننده از خداوند میخواهد کاری را انجام دهد یا رویدادی را محقق سازد. دعاهای حاجتمندانهی سلبی زمانی است که دعاکننده از خداوند میخواهد مانع انجام یا وقوع رویدادی گردد مثلا جلوی حوادث یا بلاهایی را بگیرد.
ویژگی مهم دیگر دعاهای حاجتمندانه این است که به نظر میرسد عموم دینداران، نگاهی حداکثری نسبت به تاثیرپذیریِ خداوند و تحقق خواستهای خود دارند. گویی اکثر دینداران، تحققِ کوچکترین خواستهها تا بزرگترین آرزوهای خود را به خداوند حواله میکنند. از یافتن شغل، کسب ثروت، ازدواج و نفرین علیه دشمن گرفته تا پذیرش در آزمون و پیروزی تیم ملی، همه در فهرست حاجاتِ اکثر مومنان مشاهده میشود.
به نظر میرسد از میان انواع دعاهای ششگانهی فوق، دعاهای حاجتمندانه، بیش از سایر انواع، مورد مناقشه است و همین رویکردِ حداکثری نسبت به تاثیرپذیریِ خداوند در تحقق حاجات است که اساس دعا و نیایش را در نظر انسان مدرنِ عقلگرا به چالش گرفته و انکار آن را موجب شده است.
یکی از استدلالهایی که وجود خدا در جهان را به چالش میکشد، برهان اختفای الهی است.
جان آل شلنبرگ فیلسوف کانادایی معاصر، نخستین بار، این استدلال را بهصورت برهانی الحادی علیه وجود خداوند مطرح کرد. او مدعی شد که پنهان بودن خداوند، قرینهای است بر ناموجه بودن خداباوری.
شلنبرگ در بیان مسئله اختفای الهی میگوید که عدهای از مردم، قرائن و نشانههایی از وجود خداوند را در زندگی خود احساس نمیکنند. خداوند برای انسانها بهقدر کافی قرائن و شواهدی بر وجود خود عرضه نکرده است و از اینرو، او در خفاست.
به اعتقاد شلنبرگ، پنهان بودن خداوند، در تضاد با برخی اوصافِ خدای ادیان توحیدی است. خدایی که در ادیان توحیدی با اوصاف عالم مطلق، خیر مطلق و قادر مطلق شناخته میشود در مقابلِ مدعای اختفای خداوندِ رنگ میبازد.
در واقع، شلنبرگ معتقد است که به دلیل نبودِ قرائن شفاف، تردید درباره وجود خدا نیز امری معقول است به این معنا که وقتی خداوند خود را به نحو آشکاری عرضه نکرده است، پس میتوان او را انکار کرد و به طریق اولی، استجابت دعاهای مومنان را.
دو پرسش درباره دعا و اجابت آن
پرسش نخست این است: چرا رویکرد حداکثری نسبت به دعاهای حاجتمندانه باطل است؟
و پرسش دوم این است: آیا میتوان تبیینی فلسفی ارائه کرد که به نوعی، تاثیرپذیری خداوند و تحقق حاجات را در شرایطی خاص موجه سازد؟
در پاسخ به پرسش اول باید گفت به نظر میرسد که عموم دینداران جهان، پای خداوند را در گسترهای از امور دنیوی به میان میکشند و به عللی بر این باورند که برای هر خواستهی کوچک و بزرگ و تحت هر شرایطی، میتوانند به خداوند مراجعه کنند اما مشکل بزرگ زمانی به وجود میآید که شهود زیسته نشان میدهد که دستکم اغلب دعاهای حاجتمندانه، بیتاثیر هستند؛
تقریباً تمام بیماران سخت، در معرض دعاهای نزدیکانشان هستند، تیمهای ورزشی و بسیاری از ورزشکاران، در میادین حساس بینالمللی، مورد دعای طرفدارانشان قرار میگیرند، برای همه زوجهای تازه ازدواج کرده، دعای خوشبختی میکنند اما کیست که نداند بسیاری و شاید هم اغلب بیماران سخت، جان خود را از دست میدهند، تیمهای ورزشی و ورزشکاران در میدان، شکست میخورند و بسیاری از زوجهای جوان کارشان به طلاق قانونی یا طلاق عاطفی میکشد!
طبیعی است که با وجود یک چنین کارنامهی سیاهی، انسان مدرن عقلگرا، یا اساس دعا و نیایش را انکار میکند و یا در بالاترین سطح، وجود خداوند را نفی مینماید.
اما واقعیت این است که اکثر قریب به اتفاق امور دنیوی، تحت سیطرهی عقل و اراده و تدبیر انسانی قرار دارد. درمان بیماران، وابسته به علم پزشکی است، پیروزی تیم ملی، به تدبیر و تمرین متکی است و خوشبختی یک زوج جوان، منوط است به انتخاب، شناخت و مهارتهای ارتباطی. در عموم مسائل بشری، این عقل و علم است که حاکم است اما عموم دینداران، به علل روانشناختی، تربیتی و سنتی، از درک این مهم عاجزند.
لذا در قدم نخست، در پاسخ به پرسش اول باید گفت که رویکرد حداکثری نسبت به تاثیرپذیریِ خداوند و تحقق حاجات، باطل است. جهان مادی، بطور حداکثری بر پایهی دعا و معجزات نمیگردد و امورات بشری، نیازمندی تدابیر عقلانی است.
اما چگونه میتوانیم تاثیرپذیریِ خداوند و تحقق حاجات را بهطور حداقلی در کنار عقلانیت و تدبیر انسانی موجه سازیم؟ شواهد و تجربههای زیستهی مومنانه نشان میدهد که دست کم برخی دعاهای حاجت، محقق میشوند.
برخی خواستههای بزرگ به یاری دعای حاجت، برآورده میگردند، برخی بیمارانِ سخت شفاء مییابند، برخی گرفتاریها و مصیبتهای عظیم، مرتفع میگردند و برخی گرههای سخت گشوده میشوند.
میتوان خداوند را تحت شرایطی مسبّبِ گرهگشایی و تحقق حاجات دانست.
به نظر میرسد خداوند زمانی از مخلوق خود تاثیر میپذیرد و خواستهی او را برآورده میسازد که شروط زیر برقرار باشد:
۱. تحققِ خواستهی فردِ دعاکننده، خارج از توان عقلانی و قوای تدبیر بشریِ او باشد بطوری که از عقل و اراده او کاری برنیاید.
۲. خواستهی فردِ دعاکننده، خلاف قوانین و سنتهای جاری خداوند در طبیعت، نباشد.
۳. خواستهی فردِ دعاکننده، خلاف ذات و عدالتِ الهی نباشد.
۴. خواستهی فرد دعاکننده، با دعا و خواستهی سایر انسانها در تضاد ماهیتی نباشد.
۵. فرد دعاکننده، دچار استیصال و اضطرار بوده و از هر چه جز خداوند، قطع امید کرده باشد.
در این زمینه، ونسان برومر میافزاید که درخواست از خدا در ضمن دعا، باید توام با ایمان و یقین باشد اما نه آنچنان که چیزی را بر خداوند تحمیل میکنیم. به همین دلیل، درخواست از خدا معمولاً به صورت شرطی ابراز میشود: از خدا تقاضا میشود که حاجتی را برآورد اما فقط به این شرط که او مایل به برآوردن آن حاجت باشد.
فقط به اجابت نیایشهایی میتوان امید بست که مومنانه ابراز شوند یا با قلبی سرشار از تمنا همراه باشند. دعا کردن به درگاه خدایی انسانوار با نگرشی توام با تردید، نقضِ غرض است.
به نظر میرسد تجربههای زیستهی باورمندان حاکی از آن است که در شرایط فوق، دعاهای گروندگان به درگاه الهی، به احتمال زیاد مستجاب میگردد. این استجابتِ حداقلی و مشروط را به لحاظ فلسفی اینگونه میتوان تبیین کرد که اگر این شرایط پنجگانه محقق گردد، دعای فردِ دعاکننده، با تشخیص و تصمیم خداوند، بخشی از زنجیرهی علیّتِ خداوند خواهد شد و رویدادها به گونهای چیدمان خواهد گشت که به تحققِ خواستهی فرد منتهی شود.
خداوندی که با اراده و تصمیم خود، انسان را آفریده و با اراده و تصمیم خود بخش کوچکی از قدرت و ارادهی خود را به او تفویض کرده، تحت شرایط خاص، از او تاثیر میپذیرد و زنجیرهی علیّت را به نفع او چیدمان میکند.
در تکمیل این تبیین، میتوان از مدل رولف کینگ، استاد فلسفهی دین نیز بهرهگرفت. رولف کینگ عنوان میکند که وجودِ یک سری موانعِ ذاتیِ وحی، موجب اختفای الهی میگردد.
وی میگوید که خداوند در چهارچوب اعتماد انسانی، خود را آشکار میسازد. یعنی تنها زمانی خود را بر انسان عرضه میکند و وجود و حضور خود را در زندگی او هویدا میسازد که انسان به سخن او همدلانه گوش فرا دهد، بخواهد که بشنود و به این رابطه، اعتماد کند.
این شرط، شبیه اصل عشق و تسلیم است که در عرفان اسلامی از آن به عنوان دریچه اتصال با خداوند یاد میشود. تسلیم در ارتباط با خدا، به معنای بیارادگی نیست.
بلکه به معنای شاهد بودنِ بی طرفانه و اعتماد است. بنابراین، رولف کینگ در پاسخ به مسالهی اختفای خداوند، معتقد است که خداوند، درون یک سنت عملی خود را آشکار میسازد و انسانها برای درک حضور خداوند و اتصال با ساحت او میباید درون یک سنت عملی، آزموده شوند و ارتباط را تمرین کنند و با خداوند وارد رابطه دیالوگی و دوسویه گردند؛ در غیر این صورت، پیامی نخواهند شنید و حضوری حس نخواهند کرد.
پس با استفاده از این مدل نیز میتوان شرط ششم استجابت دعاها را برقراری رابطهی دیالوگی با خداوند و اعتماد به او دانست.
به نظر میرسد همانقدر که رویکرد حداکثری نسبت به استجابت دعاها باطل است انکار تاثیرپذیری خداوند نیز -آنطور که آتئیستها مدعی هستند- به نظر موجه نمیآید. رویکرد حداقلی و مشروط نسبت به استجابت دعاها، دیدگاهی است که با تجربههای زیستهی بشری و عقلانیت مدرن، قابل جمع است.»