مجلهی خبری «صبح من»: تنها یک کماندو در راهروی طویل بود. کماندو به مرد حمله کرد. او خیلی ماهر بود. مرد، پاهای کماندو را گرفت و پیچاند. سپس او را روی زمین انداخت و با قمه ضربهای به او زد؛ ماسک پاره شد و قمه در چشم کماندو فرو رفت.
مرد دری را در انتهای راهرو دید و وارد شد. سالن بزرگی پشت در بود و در آن خلافکاران مشغول گفتوگو و کارتبازی بودند. بعضیها هم مایعی را از درون جامها مینوشیدند. مرد سریع چهرهی خود را پوشاند و وارد سالن شد.
مردی چاق به او گفت: «چطوری اسمیت؟»
مرد پاسخ او را داد و از سالن گذشت و وارد راهرویی شد. ناگهان سرش را برگرداند و دید بمبی عجیب به سمت او شلیک شده است! زمانی برای فرار وجود نداشت و مرد، مرگ را به چشم دید؛ دردی شدید و همه جا تاریک شد.
مرد در عالم بیهوشی، خود را در غاری یافت. غار تاریک بود. کمی به جلو رفت و روشنایی نامحسوسی را حس کرد. در فانوسهایی، کرمهای شبتابی کم انرژی وجود داشتند. جلو رفت و متوجه شد پاهایش خیس میشود. به زمین نگاه کرد و دید آب روان و راکد در این بخش غار، مانند برکهای در جنگل است.
او به جلو رفت تا به اتاقی سنگی رسید. در گرانیتی را کوبید. صدایی آدمیزادی گفت: «داخل شو!!!!!!» و سپس قفل سنگی در باز و مرد وارد شد. دیوارهای اتاق، کرمی رنگ بودند و زمین با ماسه پوشیده شده بود. ننویی فسفوری در اتاق روی زمین افتاده بود و یک رودخانه روی سقف در جریان بود. مرد تعجب کرد که چرا آبی از سقف نمیریزد!
مرد کهنسال با مو و ریش بلند و ردای آسمانی رنگ، روی تخته سنگی نشسته بود و چند قوطی را در قفسههای اتاق میگذاشت.
مرد به مرد کهنسال گفت: «با من چی کار داری؟»
مرد کهنسال دستهایش را بالا برد و ناگهان نعره زد: «گوش کن! ای مرد، انفجار قدرتهایی به تو داده. از دوستت برحذر باش! حالا از این قدرتها، عاقلانه استفاده کن!»
مرد احساس کرد نیرویی او را از اتاق بیرون میکشد و تا به خودش بجنبد، خود را در راهروی عمارت یافت. یک لحظه با خود فکر کرد که فاکس کجاست؟ نشست و به اطراف خیره شد. دیوارها تو رفته بودند و مردانی روی زمین افتاده بودند. مرد تکه آینهای را روزی زمین پیدا کرد و در آن خیره شد؛ با تصویری که در آینه دید، فریاد کشید. موهای سیاه و چشمان قهوهای مرد به رنگ آبی یخی در آمده بودند و شکافهای عمیقی روی صورتش بود. مرد با تنفر به کسی که باعث این کار بود اندیشید. ناگهان از چشمانش یخهای مایع اما سفت مانند سنگ بیرون زد و مقداری از آنها به دیوار روبرو برخورد کردند و منفجر شدند.
ادامه دارد…
بخش پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman