مجلهی خبری «صبح من»: «هزار و یک شب» داستانهایی شگفتانگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرنها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستانهای هزار و یک شب خواهیم پرداخت.
تاجالملوک و احسان خان شب را در اتاق به شادمانی به سر بردند زیرا مرحلهی اول نقشهی آنها درست اجرا شده بود.
فردا صبح، آن دو به کار پاکسازی دیوار مشغول شدند. شاهزاده تاجالملوک مجبور بود کارهای سختی انجام دهد که تا به حال انجام نداده بود. او مجبور بود به همهی فرمانهای احسان خان، عمل کند زیرا احسان خان، استاد کار بود و تاجالملوک، شاگرد!
آنها از هر فرصتی استفاده میکردند تا اطلاعاتی دربارهی محبوبه، دختر پادشاه، کسب کنند. آنها سعی کردند با نگهبانان و خدمتکاران دوست شوند تا آنچه میخواهند، از آنها بپرسند؛ اما هیچ کس نمیدانست چرا محبوبه، از مردان گریزان است.
چند روزی گذشت و کار نقاشی دیوار، به پایان رسید. احسان خان به دنبال وزیر فرستاد تا پادشاه را برای دیدن آن نقاشی خبر کند.
وزیر نزد پادشاه رفت و از ایشان خواست تا به باغ بیایند و نقاشی تازه را مشاهده کنند.
پادشاه به همراه وزیر به باغ آمد و به سوی نقاشی احسان خان رفت.
احسان خان و تاجالملوک پارچهای سفید جلوی نقاشی آویزان کرده بودند. چون پادشاه نزدیک شد، تعظیم بلندی کردند.
احسان خان: «ای پادشاه بزرگان، ای فخر هنرمندان و ای سالار جوانمردان! اگر اجازه دهید، نقاشی را آشکار کنیم.»
پادشاه سری تکان داد. احسان خان به تاجالملوک اشاره کرد و او پارچه را از جلوی دیوار برداشت
پادشاه دید که بر روی دیوار، تصویر قصر به زیبایی تمام کشیده شده است. پادشاه و وزیر، هر دو مبهوت این هنرنمایی شده بودند.
پادشاه: «به راستی که نقاش این تصویر، هنرمندی یگانه است!»
احسان خان تعظیم کرد.
پادشاه: «به وزیر دستور میدهم که جایی شایستهی شما ترتیب دهد تا در قصر ما بمانید و از هنرمندان دربار باشید. از شما میخواهم تا تمامی قصر را با نقاشیهای رنگارنگتان زینت دهید!»
احسان خان و تاجالملوک، تعظیم بلندی کردند.
دیگر تاجالملوک و احسان خان به راحتی در قصر رفت و آمد میکردند و هر روز با سربازان و خدمتکاران، آشناتر میشدند. آن دو سعی میکردند که هر طور شده از محبوبه اطلاعاتی کسب کنند. تا اینجای کار متوجه شده بودند که محبوبه، دختری پاک، زیبا و بسیار خجالتی است و کمتر در مهمانیها و مجلسهای شاه حاضر میشود.
چند ماهی گذشت. احسان خان با هنرمندی تمام نقاشیهای زیادی میکشید و هر روز بیشتر محبوب پادشاه کافور میشد تا اینکه روزی پادشاه او را احضار کرد…
ادامه دارد…
بیشتر بخوانید:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman