مجلهی خبری «صبح من»: وقتی سر بالا آورد، نقرهای را دید، برق شادی در چشمانش رقصید.
رهبر قبیلهی آتش، به طرف پسرش دوید و خوب، نگاهش کرد. شتابزده میو کرد: «نقرهای خوبی؟ آسیب که ندیدی؟ خیلی نگرانت بودم.»
نقرهای فقط توانست آب دهانش را قورت بدهد و سر تکان بدهد.
گربهی سایهای که به شکل دودی سیاه به دور آن دو میچرخید، زمزمه کرد: «دیدار پدر و پسر؛ چه صحنهی تأثیرگذاری! دوست دارید با هم بمیرید یا جدا جدا؟» کمی مکث کرد و ادامه داد: «اوه! بذارید حدس بزنم. الان هر کدوم به من التماس میکنید با دیگری کاری نداشته باشم.»
نقرهای در سکوت، منتظر مانده بود. لحظهای که این همه مدت از آن ترسیده بود، سرانجام فرا رسید؛ اما هیچ چیز مطابق انتظارش پیش نرفته بود.
سایه ایستاد و روبروی بورانشاه متوقف شد. چشمان زردش دیوانهوار برق میزندند. گفت: «باید هر چیزی رو که از من گرفتی، پس بدی. باید این کار رو بکنی وگرنه مجبوریم با هم یه معامله بکنیم.»
بورانشاه پرسید: «باید چه چیزی رو به تو پس بدم؟»
سایه دوباره شروع به چرخیدن کرد و با خشم گفت: «هرچیزی که خودت تا الان داشتی؛ غرور، افتخار، قهرمانی، خانواده، پدر و مادر، خوشبختی … همه چی رو!»
بورانشاه با تعجب میو کرد: «صبر کن ببینم! تو به من حسادت میکنی؟!»
ـ «مگه اهمیتی داره؟ جواب من رو بده! میتونی خواستههای من رو برآورده کنی؟»
بورانشاه، سر به نشانهی منفی تکان داد. سایه ایستاد و گفت: «مطمئن بودم. پس مجبوریم با هم معامله کنیم.»
رهبر قبیلهی آتش سکوت کرد و منتظر ماند. نقرهای با اضطراب دمش را پیچ و تاب میداد. سایه که آهسته آهسته به شکل گربه تغییر شکل میداد، در حالی که جلوی آنها قدم میزد، صدایش را صاف و شروع کرد به حرف زدن: «تو، زندگیت رو به من ببخش و من هم دست از سر قبیله و پسرت برمیدارم. قبوله؟!»
بورانشاه کمی مکث کرد و به فکر فرو رفت. نقرهای در دل، به پدرش التماس میکرد تا نپذیرد. نقرهای چشمان ملتمسش را به بورانشاه دوخت.
بورانشاه نگاهش را بالا آورد و به پسرش خیره شد. التماس را در چشمان آبی او دید. لبخندی زد. قلب نقرهای میلرزید. سرش را آهسته به نشانهی منفی تکان داد. وقتی جدیت نگاه رهبر قبیلهی آتش و ابروهای در هم رفتهاش را دید، لرزش درونش بیشتر هم شد.
پس از چند ثانیهی طولانی که انگار چند ساعت گذشت، بورانشاه سر بلند کرد. نقرهای نفسش را در سینه حبس کرد و منتظر ماند. چشمش فقط به دهان پدرش بود و میویی که از آن بیرون میآمد…
ادامه دارد…
استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman