مجلهی خبری «صبح من»: در واقعه عاشورا پس از آن که سر مطهر امام حسین (ع) را بریدند، قصد داشتند آن را نزد ابن زیاد ببرند اما چون شب بود، فردی به نام خولی سر مطهر را به خانه برد. تا انتها با ما همراه باشید.
خولی بن یزید اصبحی کیست ؟
خولی بن یزید اصبحی از دژخیمان شهر کوفه بود که سر حضرت حسین بن علی (ع) را از کربلا به کوفه برد. پدرش: یزید اصبحی نام داشت. سال ۶۰ هـ ق، زمانی که عبیدالله بن زیاد، برای جنگ با حسین بن علی (ع) سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد، خولی با این سپاه همراه شد.
خولی بن یزید اصبحی اِیادی دارِمی، در شمار سپاه و تیراندازان عمر بن سعد بود. در زیارت نامه شهدا و منابع تاریخی، به او نسبت داده شده که تیرهایی را به سوی عثمان [پسر امیرمؤمنان (ع) و برادر ابوالفضل العباس(ع)] پرتاب کرد و او بر اثر تیر وی و تیر دیگری که شخصی از قبیله بنی ابان پرتاب کرد، به شهادت رسید.
وی را قاتل جعفر بن علی (ع) هم شمردهاند؛ اما بیشتر منابع تاریخی، کشته شدن جعفر بن علی را به هانی بن ثُبَیت حضرمی نسبت دادهاند.
در منابع تاریخی از تاریخ ولادت و زندگانی خولی تا پیش از واقعه کربلا اطلاعاتی در دست نیست؛ نام او در واقعه عاشورا از فهرست قاتلان حسین برشمرده شده است.
وی دو همسر داشت؛ یکی از آن ها از بنی اسد و دیگری، حضرمی (یمنی) به نام نوار دختر مالک بن نهار بن عقرب حضرمی بود. خولی هر شب به خانه یکی از آن ها می رفت و آن شب نوبت نوار بود.
خولی در واقعه عاشورا چه کرد ؟
در کربلا در روز دهم محرم (عاشورا) در سال ۶۱ هـ ق، در جنگ با سپاه امام حسین (ع)، شقاوت هایی از خود نشان داد. حساس ترین زمان شقاوت او، آن گاه بروز نمود که امام (ع) از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید.
دشمنانش، سر مطهر او را از بدنش جدا کردند. خولی از طرف «عمربن سعد» مأموریت یافت تا آن سر را به همراهی حمیدبن مسلم ازدی، برای ابن زیاد، والی کوفه به آن جا ببرد.
اگر چه نقل دیگری است که او، سر حضرت را از بدنش جدا نمود، به این صورت که در آخرین لحظات حیات حسین بن علی (ع) که دشمنانش او را تیر باران می کردند، «سنان بن انس نخعی» بر او حمله کرد.
نیزه ای برآورد که خولی با عجله آمد و از اسبش پیاده شد تا سر حضرت را جدا کند، اما بر خود لرزید که «شمربن ذی الجوشن» به او نهیب زد و گفت: خداوند بازویت را سست کند! چرا این گونه می لرزی ؟ این مرد خبیث سر امام عزیز را از تن جدا نمود.
سر منور حسین بن علی (ع) را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و به دارالاماره و قصر عبیدالله بن زیاد، رسید. در آن جا بسته بود. به خانه اش رفت و سر را زیر طشتی، و به نقلی در «تنور» پنهان کرد.
وقتی خولی نزد همسرش (نوار) به اتاق رفت، همسرش پرسید: با خود چه آورده ای ؟ خولی گفت: چیزی آورده ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود.
سر حسین بن علی (ع) را به خانه آورده ام! همسر او گفت: وای بر تو ! مردم سیم و زر به خانه می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای ! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند.
این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که نوری به آسمان می رود. نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید، در اطراف آن هستند.
در بعضی اقوال تاریخی است که شبانه، همسرش را ترک کرد و از آن خانه بیرون رفت. خولی سر را برای ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد.
سرانجام خولی بن یزید اصبحی چه شد ؟
خولی بعد از واقعه عاشورا همچنان زنده بود تا سال ۶۵ هـ ق، زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حضرت حسین (ع) قیام کرد و دنبال قاتلان حضرت بود.
خولی از جمله کسانی بود که مختار به شدت به دنبال او بود. «معاذ بن هانی» و «اباعمره کیسان» امیر پاسبانان خاص خودش را به دنبال خولی فرستاد.
خولی که غافلگیر شده بود و راه کمترین نجات و فراری برای خود نمی دید، دست و پایش را گم کرد و به مستراح (دستشویی) خانه اش پناه برد و در چشمه چاه مستراح، خود را مخفی کرد و سبدی چوبی را روی دهانه مستراح گذاشت تا او را نبینند.
ماموران مختار به خانه ریختند و زن خولی جلوی آنان را گرفت و گفت: چه خبر است ؟ پرسیدند: شوهرت کجاست ؟ این زن که عنادی خاص به شوهرش داشت و به خاندان پیامبر (ص) علاقه مند بود، دید که اکنون بهترین فرصت است که آن خبیث را به سزای اعمال خبیثش برساند.
پس با صدای بلند، خطاب به ماموران گفت: من نمیدانم شوهرم کجاست. ولی با دستش به طرف مستراح اشاره کرد. آنان وارد محل شدند و آن سبد را برداشتند و خولی را از گودال با وضع بدی بیرون کشیدند، دستهایش را بستند و به سوی مختار حرکت کردند.
مختار با خولی چه کرد ؟
اتفاقا مختار با گروهی از یارانش از قصر خارج شده بود و به دنبال قاتلان حسین (ع) می گشت که در بین راه خبر دستگیری خولی را به او دادند. مختار راه خود را کج کرد و به طرف محل خانه خولی حرکت کرد. ابن کامل هم همراه مختار بود. ماموران خولی را با آن وضع نزد مختار آوردند.
در کتاب لهوف نوشته سید ابن طاووس آمده است: «مختار به خولی گفت در کربلا چه کردی ؟
گفت: نزد علی بن حسین (ع) آمده پوستین زیر او را برداشتم و مقنعه و گوشواره زینب (ع) را هم برداشتم.
مختار گریه کرد و گفت او به تو چه گفت ؟
گفت: او به من گفت: خداوند دست ها و پاهای تو را قطع خواهد کرد و خداوند تو را قبل از آتش آخرت به آتش دنیا بسوزاند. مختار گفت: به خدا قسم دعای آن طاهره مظلومه (ع) را مستجاب خواهم کرد».
به دستور مختار، خولی را کشتند و جسدش را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند.
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman