تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
8
روزشمار محرم:

در روزهای نهم، دهم و یازدهم محرم چه اتفاقاتی رخ داد؟

  • کد خبر : 21586
  • 25 تیر 1403 - 11:30
در روزهای نهم، دهم و یازدهم محرم چه اتفاقاتی رخ داد؟
وقایع روزهای آخر دهه‌ی اول محرم، چنان سنگین است، که قلم از نوشتن آنها قاصر است. در ادامه، به شرح، خلاصه‌ای از این وقایع، می‌پردازیم...

مجله‌ی خبری «صبح من»: وقایع روزهای آخر دهه‌ی اول محرم، چنان سنگین است، که قلم از نوشتن آنها قاصر است. در ادامه، به شرح، خلاصه‌ای از این وقایع، می‌پردازیم:

روز نهم محرم

در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله » – که لشکرگاه و پادگان کوفه بود – با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد .

ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی … .

شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت .

شمر نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان ام البنین علیها السلام بود) را طلبید . آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام . آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!

در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر کرد . امام حسین علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟

حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید .

امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم .

حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ «عمرو بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی .

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت .

چهار حادثه مهم شب عاشورا

۱ . در شب عاشورا به «محمد بن بشیر حضرمی » یکی از یاران امام حسین علیه السلام خبر دادند که فرزندت در سرحد ری اسیر شده است . او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم . امام حسین علیه السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش .

محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم .

امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند .

۲ . امام حسین علیه السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد . در این مجلس «قاسم بن الحسن » به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین تر است . امام علیه السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبدالله (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید .

قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند .

۳ . امام علیه السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند . حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه السلام بسیار سودمند بود .

۴ . مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند «امالی » نوشته است: شب عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام و ۳۰ نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از شریعه فرات آب آوردند . امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست .

روز عاشورا

و اینک میدانی دوباره، اینک ۷۲ یار و هزاران دشمن کینه توزی که رحم و مروت را از ازل نیاموخته اند . اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفته ایم، از برخوردهای جلادانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه السلام .

سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می داد … و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و …

در روز یازدهم محرم الحرام بر اهل بیت چه گذشت؟

در روز یازدهم محرم سال ۶۱ هجری قمری، سر‌های سایر شهدای دشت کربلا از تن جدا شده و کاروان اسیران نیز به سمت کوفه راه افتاد.

عمر سعد روز یازدهم محرم تا ظهر در زمین کربلا ماند و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و آنان را به خاک سپرد و در حالی که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدن‌ها جدا کرده و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.در روز یازدهم محرم الحرام بر اهل بیت چه گذشت؟

چون روز به نیمه رسید، عمر بن سعد دستور داد تا اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را بر شتر‌ها سوار کردند. حضرت زین العابدین (علیه السلام) را هم در حالی که بیمار بود، با غل و زنجیر بر اشتری سوار کردند. هنگام حرکت کاروان اسرا از کنار قتلگاه، صدای شیون و گریه بانوان بلند شد که به یکباره غوغایی در کربلا به پا شد.

حضرت زینب (سلام الله علیها) رو به بدن مطهر برادر کردند و فرمودند: «به فدای آن کس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد، به فدای آن کس که ریسمان خیامش را قطع کردند، به فدای آن کس که نه غایب است تا امید بازگشتنش باشد و نه مجروح است که امید بهبودش باشد، به فدای آن کس که جان من فدای او باد، به فدای آن کس که با دلی اندوهناک و با لبی عطشان او را شهید کردند، به فدای آن کس که از محاسنش خون می‌چکید».

ایشان که مى‌دانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانه اى از ضعف وپشیمانى در خاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما».

عمر بن سعد روز یازدهم محـرم به کوفه آمد و عبـیدالله بن زیـاد بـا برگزاری مجلس باشکوهی، اذن عمومی داد تا مردم در مجلسش حاضر شوند. آن گاه سر مقدس امام حسین (علیه السلام) را مقابل او گذاشتند و او به آن نگاه و تبسم می‌نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می‌کرد.

در این هنگام زید بن ارقم برخاست و در حالی که می‌گریست، فریاد زد: «چوبت را از لب و دندان حسین (علیه السلام) بردار که من با چشم خود دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) لبان مبارک خویش را بر همین لب و دهان گذارده بود» ابن زیاد به او گفت: «اگر پیرمردی سالخورده نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی، گردنت را می‌زدم!» پس در این هنگام زید از جا برخاست و روانه خانه‌اش شد.

تهیه و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»
https://sobheman.com/1402/05/04/%d8%af%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d9%87%d8%b4%d8%aa%d9%85-%d9%85%d8%ad%d8%b1%d9%85%d8%8c-%da%86%d9%87-%d8%a7%d8%aa%d9%81%d8%a7%d9%82%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%b1%d8%ae-%d8%af%d8%a7%d8%af%d8%9f
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=21586

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.