«صبح من» با داستان کوتاه: روزی دو دوست قدیمی راهی سفر شدند. در بین راه بر سر موضوعی بحث میکردند که ناگهان بحث بالا گرفت و یکی از آنها که به شدت عصبانی شده بود، سیلی محکمی به گوش دوستش زد. مردی که سیلی خورده بود، بدون آنکه حرفی بزند، خم شد و روی شن ها نوشت: امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به صورتم زد.
آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچهای رسیدند.
تصمیم گرفتند که کمی در آب شنا کنند. همین طور که سرگرم شنا بودند، دوستی که سیلی خورده بود، گرفتار باتلاق شد و شروع کرد به فریاد زدن و کمک خواستن. دوستش تا صدای او را شنید، با عجله خود را به وی رساند و او را با زحمت از باتلاق بیرون آورد.
مرد وقتی از مرگ نجات یافت فوراً مشغول شد و روی یکی از سنگهای کنار آب را تراشید و نوشت: امروز بهترین دوستم زندگی مرا از مرگ حتمی نجات داد.
دوست مرد که از کار او تعجب کرده بود علتش را پرسید. مرد گفت: وقتی به من سیلی زدی آن را روی شن نوشتم تا با وزش نسیم آرام آرام آن را از دلم بیرون کنم و اثری از آن نماند. ولی وقتی به من خوبی کردی آن را بر سنگ نوشتم تا هیچ وقت فراموش نکنم.
بیشتر بخوانید:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman