تاریخ : دوشنبه, ۲۶ شهریور , ۱۴۰۳ Monday, 16 September , 2024
3
رمان نوجوان؛

شهر ارواح، فصل دو ـ ۱

  • کد خبر : 52477
  • 24 خرداد 1403 - 13:00
شهر ارواح، فصل دو ـ ۱
اینجا شهر ارواح است. شما با زامبی‌ها، اسکلت‌ها، ترول‌ها، جادوگرها و موجودات ترسناک دیگر روبرو خواهید شد. در این شهر، اتفاقات عجیب و ترسناکی رقم می‌خورد. اگر تحمل حضور در شهر ارواح را ندارید، خواندن این داستان را به شما توصیه نمی‌کنیم!

مجله‌ی خبری «صبح من»: اسکلت گفت: «به نظرم خودشون باشن. با اون مدارکی که به من نشون دادی و با هم خوندیم و گوش دادیم به نظر می‌رسه که باید در این زمینه، تحقیقات بیشتری داشته باشیم. من چندین گروه تحقیقاتی دارم که می‌تونن بهترین تحقیقات رو در این زمینه بکنن. احتمالا من و تو چون از هویتشون خبر داریم، اهداف بعدی اونها باشیم. طبق نظریه من، باید محل اسکان اونا را پیدا کنیم. البته که باید به جایی بریم که نتونن ردمون رو بزنن. چون طبق ساعتی که من برآورد کردم، اونها نیمه شب رو برای حمله انتخاب کردن.»

مرد سری به نشانه‌ی تصدیق تکان داد و قرار شد با اسکلت دست دوستی بدهد.

پس از دیدار شب گذشته، قرار شد مرد به نهاد جاسوسی اسکلت، سری بزند؛ البته باز هم با گواهی مهروموم شده‌ی اسکلت.

مرد تقه‌ای به در ساختمان قدیمی زد. ترولی نتراشیده در را باز کرد.

ـ «برای چی اینجایی؟»

مرد پاسخ داد: «من با گواهی اسکلت پیشگو به اینجا اومدم.»

ترول با دقت گواهی را خواند و سپس پشت برگه را امضا کرد. بعد در دولنگه‌ی قدیمی ساختمان تک طبقه‌ای را باز کرد و از سر راه کنار رفت.

مرد وارد ساختمان شد. بازهم شال گردنش را برای عدم احراز هویت تا چشمانش بالا کشید. درون ساختمان، بسیار مجلل بود. دیوارها با دیوارپوش‌های چشمک‌زن پوشیده شده بودند. زمین از انواع فرش ایرانی دستباف بهره می‌برد. چندین تابلو از نبردهای حماسی روی دیوارها بود. گلدان‌هایی پر از گل‌های بنفشه، داودی، نرگس و… فضا را تزیین کرده بود.

مرد از خدمت‌کاری در آن اطراف سوال کرد: «ببخشید گروه تجسس تو کدوم اتاق هستند؟»

روح خدمتکار که روپوشی آهار خورده پوشیده بود و به تیپ و قیافه‌اش خیلی رسیده بود، پاسخ داد: «سرسرا رو ادامه بده و بعد به دست چپ بپیچ. بعد به اتاق ۴ از سمت راست برو.»

مرد به آدرسی که از روح خدمتکار گرفته بود، رفت. تقه‌ای به در چوبی قدیمی و نه ‌چندان مجلل اتاق زد. زامبی ارغوانی ‌رنگی با دستان خونین، در را باز کرد.

ـ «تو کی هستی؟»

مرد پاسخ داد: «با این گواهی اومدم.»

و گواهی را نشان زامبی ارغوانی‌رنگ داد. زامبی، سر تعظیمی فرود آورد و در را با عزت و احترام باز کرد.

مرد از احترامی که زامبی به او گذاشت، متعجب شد.

مرد وارد سالنی شیک شد. سالن را با دیوار شیشه‌ای زینت داده بودند. فرش‌های ایرانی در کف زمین پهن شده بود. چندین نقاشی نه‌چندان زیبا روی دیوارهای شیشه‌ای چسبیده شده بود.

وقتی مرد وارد سالن شد، انواع موجودات ترسناک حاضر در سالن به احترامش ایستادند و تک تک با او دست دادند و از او احوالپرسی کردند.

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
در این زمینه بخوانید:

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=52477
  • نویسنده : امیرعلی شعبانی
  • منبع : مجله‌ی خبری صبح من
  • 87 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.