مجلهی خبری «صبح من»: این بار جکس باز هم با شوخیهای خاص خودش آب یخ را روی سرم خالی کرده بود. چیزی نگفتم و حولهام را برداشتم. وقتی با حوله سر و صورتم را خشک کردم دیدم جکس به حالت انفجار افتاده. تمام تلاش خودش را میکرد که نخندد. صورت سفیدش این بار قرمز شده بود. نتوانست خودش را کنترل کند و با قهقهه سکوتش را شکست. من که از همه جا بی خبر بودم به روی صندلی نشستم و به نوشتههای دفترچه خیره شده بودم.
الکس که دنبالم میگشت با عصبانیت گفت: «ما مسخره توییم یه ساعته منتظریم؟ پاشو بریم دیگه! جکس … چته؟ داری گریه میکنی؟ چرا صورتت اینقدر برافروخته شده؟»
با کلافگی گفتم: «نمیدونی با اون شوخیای …»
جملهام ناتمام ماند و به سمت الکس چرخیدم. چهرهی الکس در هم رفت و با قهقههی بلند به زمین افتاد.
این بار از سر تعجب گفتم: «چی شدین شماها؟ چرا اینجوری میکنید؟ الکس من برم لباس بپوشم بیام.»
الکس و جکس هیچ حرفی نزدند و تنها به هم نگاهی کردند و از پیشنهاد من استقبال کردند. هر سه به محوطه رفتتیم. هر کسی را میدیدیم در حال خنده و ریسه بود. انگار همه قرص شادی خورده بودند. هر کس تا میخواست کلامی بگوید الکس با اشاره به همه سکوت میداد. زنگ کلاس خورد. آن زنگ، ادبیات داشتیم.
به پیتر گفتم که کتابها را من میآورم. با عجله به داخل اتاق برگشتم. یک آن انگار کسی به من گفت، موهایت را مرتب کن. جلوی آینه ایستادم تا موهایم را شانه بزنم. باورم نمیشد. کل صورت آبی بود. تازه شصتم خبردار شد که جکس، حولهام را جوهری کرده بود. بالاخره معنی همه خندهها را فهمیدم!
صورتم را شستم و به فکر تلافی افتادم. نقشه کشیدم و عملی کردم. اصلا به روی خودم نیاوردم که صورتم رنگی بود و شستم. خواستم با این روش حال همه را بگیرم. همه منتظر ورود من بودند تا یک خنده دسته جمعی تحویلم دهند، اما با باز شدن در کلاس در تعجب ماندند. خیلی از واکنشها خندهم گرفت اما جلوی خودم را گرفتم.
جکس که از کار خودش راضی بود پرسید: «کیف کردی چه جوری حالتو گرفتم؟»
هیچ جوابی ندادم و شروع به نوشتم تمرینهای باقی مانده کردم. معلم وارد کلاس شد. کلاس به خوبی گذشت و به داخل اتاقمان بازگشتیم. من که میخواستم نقشهام طبق برنامه پیش برود به داخل محوطه رفتم. دفترچه را با خودم بردم و از ابتدا شروع به خواندن کردم. این ارتباط خوابها باید معنی خاصی داشته باشد. نمیتوانستم باور کنم که اتفاقی باشند. این تکرار اسم انگار پرده از مطلب مهمی برمیداشت.
داشتم با خودم به نتایجی میرسیدم که فریاد جکس را شنیدم. انگار نقشهام جواب داده بود…
ادامه دارد…
استفاده از مطلب تنها با ذکر نام منبع و نویسنده مجاز است.
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman