«ببریخان»، ماده گربه آلاپلنگ ابلق با چشمهای درشت، براق و دم پرپشت بود که چون از لحاظ ظاهری کمی به ببر شباهت داشت، زنان حرمسرای ناصرالدین شاه او را ببریخان نام نهادند. حکایت ورود این گربه به دربار و مانوس شدنش با سلطان صاحبقران خالی از لطف نیست.
به گزارش «صبح من»؛ «امینه اقدس» یکی از زنان حرمسرای ناصری به دلیل علاقه وافری که به برادرش داشت فرزند او را بیشتر مواقع به حرم میبرد. این طفل که علاقه زیادی به گربه داشت، در اندرون با چند گربه بازی میکرد که یکی از آنها همان ببریخان بود. اما چه شد که ببریخان عزیز دل شاه شد؟
معیرالممالک در خاطراتش دراینباره نوشته: «ناصرالدین شاه به تبی سخت دچار میشود و در بستر بیماری میافتد. ببریخان که تازه بچه به دنیا آورده بود به اقتضای طبیعتش میخواست جایشان را تغییر دهد. هنگامی که یکی از بچهها را به دندان گرفته و از کنار بستر شاه گذشت، امینه اقدس به درون اتاق آمد و دری را که گربه از همان به درون آمده بود، بست. گربه همین که راه بیرون رفتن را بسته دید چند بار دور بستر شاه چرخید و سرگردان ایستاد. امینه اقدس این حال گربه را تعبیر به خیر کرد و به شاه گفت: «قربان، امشب سلامتیتان را به دست میآورید.» از خوشاقبالی گربه، اول صبح تب شاه قطع شد و شاه این موضوع را با حضور گربه مرتبط دانست و ببریخان عزیزکرده شاه شد.
جوجهکباب؛ غذای مخصوص ببریخان
به دستور شاه، گردنبند الماس گرانبهایی به گردن ببریخان آویختند و او دارای پرستار مخصوص شد که موظف بود ببریخان را روزی یک بار در کالسکه مخصوص دربار بنشاند و به گردش ببرد. عزیزالسلطان، ملیجک دربار، در خاطراتش درباره ببریخان نوشته است: «شاه این گربه را خیلی دوست داشت و برایش پرستار و لهلِه مخصوص گذاشته بود. آبدارباشی برای ببریخان مثل شاه غذا میآورد. در سفرها هم برای گربه از تخت روان مخصوص استفاده میشد و منزلبهمنزل او را همراه شاه میبردند. همچنین آن گربه غالبا بر سر سفره شام و ناهار شاه مینشست و هر روز یک دست جوجهکباب غذای مخصوصش بود که مانند غذای قبله عالم در ظروف مخصوص گذاشته میشد.»
در روایتها آمده است غذای ببریخان قبلا توسط امینالسلطان آبدارباشی کنترل میشد تا مبادا نامطبوع باشد یا دشمنان و بدخواهان در غذایش زهر ریخته باشند، چرا که به دلیل علاقه وافری که شاه به این حیوان اهلی داشت، ببری مورد حسد و بخل بسیاری از درباریان قرار گرفته بود. ببری را هفتهای یک بار به حمام میبردند و وقتی در راهرو و هال کاخهای قاجار حرکت میکرد، هرکس که بر سر راهش بود، خود را کنار میکشید تا مبادا گربه عزیزکرده ناراحت شود و خبرچینها ناراحتی او را به عرض شاه برسانند.
ببری خان و عریضهها
هنگامی که درباریان و کسان دیگر مورد غضب شاه قرار میگرفتند متوسل به ملیجک میشدند تا از مرگ و غضب شاه نجات یابند، اما زمانی رسید که میزان شکایات زیاد شد و شاکیان مجبور شدند به ببریخان متوسل شوند. «حسین لعل» در کتاب «ملیجک؛ عزیزدردانه شاه شهید» آورده است: «غیر از ملیجک، ابزار دیگری نیز دستاویز شاکیان و عریضهنگاران شد از جمله ببریخان، گربه قشنگ و براق قبله عالم. وقتی درباریان و زنان حرم خواستهای داشتند، روی کاغذی مینوشتند و به گردن ببریخان میآویختند. شاه عریضه را هرگاه به گردن ببری میدید باز میکرد و میخواند و حاجت شاکی را برآورده میکرد و اگر کسی خلعت و انعامی میخواست فورا میداد.»
بر این حسب، چه عزل و نصبهایی توسط این عریضه پذیرفته میشد و چه بسیار محکومان به مرگ با وجود این گربه نجات پیدا میکردند و گاهی هم زیر تیغ جلاد میرفتند. از این رو مورخان و حتی نزدیکان شاه بر این اعتقاد استوارند که شاه نقش عاشق گربه را بازی میکرد. حتی زمانی که شاه وارد حرم میشد و اذن جلوس میکرد گربه هم به دنبال شاه وارد میشد و اگر روی دامان یکی از زنان مینشست، آن زن به خود بسیار افتخار میکرد و خوشوقت میشد که شاید شاه به خاطر گربه به او نظر و توجهی بکند.
سرانجام ببریخان
در برخی از روایتها آمده است که روزی ببریخان به همراه شاه برای شکار عازم جاجرود شد و بیماری سخت گرفت. او را به دارالخلافه برگردانند تا بلکه آب و هوای تهران باعث بهبودیاش شود، اما گربه تلف شد. درباریان بدن ببریخان را با پارچهای ابریشمی پیچانده و در باغ دفن کردند و تا ۱۰ روز نیز کسی جرات نداشت که خبر مرگ گربه را به شاه برساند.
همچنین در روایت دیگری هم نقل شده که عدهای از درباریان از روی حسادت گربه را دزدیدند و نابودش کردند.