تاریخ : جمعه, ۲۷ مهر , ۱۴۰۳ Friday, 18 October , 2024
3
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۴۰

  • کد خبر : 45301
  • 29 فروردین 1403 - 13:00
رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۴۰
قبیله‌ی آتش حالا دیگر در جنگل جا افتاده است؛ اما قبایل دیگر چندان مایل نیستند، گربه‌های خانگی در جنگل بمانند. در فصل جدیدی از زندگی نقره‌ای و کارامل، با نبردهایی سخت برای پایداری و ماجراهایی عجیب، روبرو خواهیم شد.

مجله‌ی خبری «صبح من»: سه روز از آغاز معاونت نقره‌ای می‌گذشت و او به شدت، سرش شلوغ شده بود. از زمانی که گربه گندهه به اردوگاه آمده بود و حقیقتی شوکه‌کننده را افشا کرده بود، بوران‌شاه بیشتر اوقات را در لانه‌اش می‌گذراند و خیلی کم به بیرون سر می‌زد. بنابراین تمام بار قبیله، روی دوش نقره‌ای افتاده بود.

کارامل معتقد بود که پدرشان، افسرده شده و تنها، گذر زمان حال او را خوب خواهد کرد. نقره‌ای نظری نداشت. ذهنش درگیر چیزهای مهم‌تری از حال و هوای رهبر قبیله‌شان بود.

نقره‌ای متوجه شده بود که از جمعیت باقی مانده‌ی قبیله، تعداد کمی هستند که با او صحبت کنند و یا به دستوراتش گوش دهند و این را هم فهمیده بود که تمام اینها، زیر سر آن گربه‌ی پیر از خودراضی یعنی سرخس‌پا بود. آنها به نقره‌ای اهمیتی نمی‌دادند و نقره‌ای هم به آنها اهمیت نمی‌داد. انگار که وجود نداشتند.

علاوه بر اینها، زمرد ـ همان شنل‌پوش سابق ـ به شدت سعی داشت خودش را به نقره‌ای نزدیک کند و نقره‌ای هم به همین مقدار، سعی می‌کرد از او دوری کند.

کمبود نیرو هم بار سنگین دیگری بر دوش معاون جوان قبیله‌ی آتش بود؛ مخصوصا که دار و دسته‌ای که سرخس‌پا رهبری آن را به عهده گرفته بود، با نقره‌ای همکاری نمی‌کردند و رعد هم به عمد از نقره‌ای، دوری می‌کرد. تعدادی از گربه‌ها هم بودند که هنوز کاملا بهبود پیدا نکرده بودند و یاران نقره‌ای را از چیزی که بود، کمتر می‌کردند.

زمستان هم بدبختی‌های جدیدی را به مشکلات نقره‌ای افزوده بود. سرمای هوا، نبود شکار کافی، بارش برف و بادهای سرد شمالی باعث می‌شد که اعضای قبیله‌ی آتش نتوانند خیلی زود به روال عادی زندگی خود بازگردند.

یاران اندک نقره‌ای، مجبور بودند هر روز دو بار دور قلمرویی که حالا کوچکتر شده بود، گشت بزنند، سه بار به شکار بروند و حداقل یک دفعه به صورت نوبتی، نگهبانی بدهند.

فشار کار، همه را خسته کرده و باعث شده بود زود به زود سرما بخورند و کار درمانگر قبیله، سخت‌تر شود.

همه‌ی اینها دلیلی می‌شد بر ترس نقره‌ای از گربه‌ی سایه‌ای و از سوی دیگر، عذاب وجدان از مرگ و اسارت و مجروحیت دوستانش، روح او ر‌ا آزار می‌داد.

خود نقره‌ای هر شب از نیمه شب تا خود طلوع آفتاز از اردوگاه نگهبانی می‌داد و خیلی کم می‌خوابید. معاون جوان احساس می‌کرد که در میان این همه تاریکی که در آن غوطه‌ور شده بود، احتیاج به یک نور دارد و تنها امید به نور بود که او را سر پا نگه می‌داشت. تا اینکه فردای همان روز، لشکری از نور به استقلاب نقره‌ای آمد؛ آن هم به رهبری غیرمنتظره‌ترین گربه‌ی ممکن!

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=45301

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.