رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۳
مجلهی خبری «صبح من»: ضربان قلب نقرهای چند برابر شده بود. صدای پدرش را شنید که اعلام کرد: «نقرهای هم شش رأی! مساوی شدند! حالا چی کار کنیم؟» صدایی از پشت جمعیت گفت: «رأی من رو حساب نکردی جناب!» صدا برای همه ناآشنا بود اما نقرهای آن را میشناخت و با تک تک سلولهای بدنش … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۳
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.