تاریخ : دوشنبه, ۲۶ شهریور , ۱۴۰۳ Monday, 16 September , 2024
3
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۳

  • کد خبر : 43147
  • 09 فروردین 1403 - 13:00
رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۳۳
قبیله‌ی آتش حالا دیگر در جنگل جا افتاده است؛ اما قبایل دیگر چندان مایل نیستند، گربه‌های خانگی در جنگل بمانند. در فصل جدیدی از زندگی نقره‌ای و کارامل، با نبردهایی سخت برای پایداری و ماجراهایی عجیب، روبرو خواهیم شد.

مجله‌ی خبری «صبح من»: ضربان قلب نقره‌ای چند برابر شده بود. صدای پدرش را شنید که اعلام کرد: «نقره‌ای هم شش رأی! مساوی شدند! حالا چی کار کنیم؟»

صدایی از پشت جمعیت گفت: «رأی من رو حساب نکردی جناب!»

صدا برای همه ناآشنا بود اما نقره‌ای آن را می‌شناخت و با تک تک سلول‌های بدنش آن را احساس می‌کرد. چشمانش را باز کرد و سرش را به عقب چرخاند.

کارامل هم مثل بقیه سرش را به عقب چرخاند. با دیدن گربه، سه عبارت به ذهنش رسید: «غریبه»، «شنل»، «ازش خوشم نمیاد» اما کارامل خبر نداشت که همین گربه باعث شده خَزِ برادرش مورمو شود و ضربان قلبش به هزار برسد! خبر نداشت که غریبه با آن شنل مضحکش، دلیل درخشیدن چشمان نقره‌ای شده است؛ چشمانی به رنگ اقیانوس.

رعد که چندان هم از حضور غریبه خوشش نیامده بود، پرسید: «سرکار کی باشن؟» … گویا رعد خوشش نیامده بود که یک رأی مجانی به رقیبش برسد.

غریبه کلاه شنلش را عقب زد. یک گربه‌ی سیاه و سفید معمولی که چشمانش به رنگ علف‌های کف جنگل در یک صبح تابستانی بود که با درخشش خورشید، برق می‌زنند.

گربه لبخند زد و میو کرد: «فکر می‌کردم همه من رو می‌شناسین!»

لبخندش به پهنای صورتش بود و چشمانش هم می‌خندیدند.

کارامل از اینکه گربه، خودش را از تک و تا نینداخته بود، خوشش آمد. در چشمان غریبه، نوعی برق مبارزه‌طلبانه خودنمایی می‌کرد.

رعد گستاخانه گفت: «ما نمی‌شناسیم. اشکالی داره؟»

بوران‌شاه چشم‌غره‌ای به فرمانده‌اش رفت. مودبانه گفت: «گستاخی رعد رو ببخشید. شما رو تا حالا توی جنگل ندیدم. میشه لطفا خودتون رو معرفی کنید؟»

نقره‌ای سرش را پایین انداخته بود و نفس‌های عمیق می‌کشید تا بتواند ضربان قلبش را کاهش دهد. دندان‌های نقره‌ای به هم فشرده می‌شدند تا نگاهش را کنترل کند. نمی‌خواست کسی بفهمد که او و آن گربه با هم ارتباط دارند.

اما گربه چیزی گفت که باعث شد خَزِ نقره‌ای از ترس، خجالت و تعجب، سیخ شود: «بله، البته. من زمردم، نگهبان، دوست و محافظ نقره‌ای.»

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=43147
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 133 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.