تاریخ : دوشنبه, ۵ آذر , ۱۴۰۳ Monday, 25 November , 2024
3
احسان عظیمی

هزار و یک شب – حکایت وزیر یونانی و حکیم رویان ۲

  • کد خبر : 41633
  • 26 اسفند 1402 - 13:00
هزار و یک شب – حکایت وزیر یونانی و حکیم رویان ۲
«هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت

روزی وزیر حسود به پادشاه گفت: «ای پادشاه جهان، وظیفه‌ی من آن است تا پادشاه را از خطرها آگاه کنم! طبیب رویان انسان امین و مورد اعتمادی نیست و نباید بیش از حد به او اطمینان کرد.»

پادشاه گفت: «این را از کجا می‌گویی؟ آیا دلیلی داری؟ به گمان من، تو این را از روی حسادت می‌گویی. آری، تو می‌خواهی من او را بکشم!»

ـ چرا باید به او حسادت کنم؟ به نظر من او یا جادوگری است که توانست شما را درمان کند یا جاسوس کشوری دیگر است!

پادشاه خیلی ترسید و دستور داد تا طبیب رویان را حاضر کنند. از او پرسید: «به من بگو برای چه به یونان آمده‌ای؟»

ـ من طبیبی مسافرم که به شهرها و کشورهای مختلف سفر می‌کنم و هر کاری از دستم برآید، برای بیماران انجام می‌دهم.

پادشاه که خیلی تحت تأثیر حرف‌های وزیر قرار گرفته بود، با خشم فریاد زد: «دروغ می‌گویی! تو برای جاسوسی به قصر ما آمده‌ای!»

ـ من تا به حال در تمام عمرم دروغ نگفته‌ام. اکنون نیز راست می‌گویم! چرا باید چنین کنم در حالی که شما این همه به من محبت روا داشته‌اید؟

ـ او را ببرید و گردنش را بزنید!

ـ شرم نمی‌کنید؟ من شما را معالجه کرده‌ام، چرا به تهمتی مرا می‌کشید؟! بدانید که ریختن خون من بی‌جواب نخواهد ماند و جان شما را خواهد گرفت!

ـ چاره‌ای نیست، نمی‌توانم خطر کنم!

طبیب رویان چون دید مرگش حتمی است، اندیشید و گفت: «اکنون که می‌خواهید مرا بکشید، بگذارید تا کتابی مهم که اسرار جهان در آن است را برایتان بیاورم! هر که آن کتاب را بخواند، جهان را فتح خواهد کرد!»

پادشاه که به قدرت و دانایی رویان اعتقاد داشت، او را با سربازان به خانه‌اش فرستاد. رویان به خانه رفت و چند ساعتی ماند و سپس به قصر بازگشت و کتاب را به پادشاه سپرد.

جلاد آمد و گردن طبیب را زد. پادشاه که خیلی دوست داشت زودتر به آن اسرار دست یابد، کتاب را برداشت اما کاغذهای کتاب به هم چسبیده بود. پادشاه انگشتانش را با آب دهان تر کرد و سعی کرد تا کاغذها را از هم جدا کند. اما ناگهان حالش بد شد و از تخت به زیر افتاد و کنار پیکر طبیب رویان جان داد. آری! این چنین است سزای ظالمان!

چون داستان به اینجا رسید، صیاد به غول درون ظرف گفت: «ای غول! اگر پادشاه یونان طبیب را نمی‌کشت، خود نیز نمی‌مرد. تو نیز اگر قصد کشتن مرا نمی‌کردی، من تو را در ظرف نمی‌کردم!»

شهرباز به خواب رفته بود و شهرزاد خوشحال بود که امشب هم از کشته شدن نجات یافته است.

صبح که شد، همه انتظار داشتند تا پادشاه، دستور قتل دختر وزیر را بدهد؛ اما پادشاه در افکار خود غرق بود و به پایان کار قصه‌های شهرزاد می‌اندیشید و بی‌صبرانه، منتظر فرا رسیدن شب بود.

چون سپاه شب بر سپاه روز پیروز شد و تاریکی همه جا را فرا گرفت، پادشاه با شهرزاد شام خورد و به اتاق خود رفت؛ سپس از شهرزاد پرسید: «پایان داستان صیاد و غول چیست؟ آیا صیاد، غول را به دریا می‌اندازد؟»

شهرزاد پاسخ داد: «ای ملک جوان‌بخت! امید دارم که سالیان سال به خوشی زندگی کنید و هیچ گاه بدی بر شما دست نیابد!»

غول صیاد را سوگند داد که او را به دریا نیندازد و گفت که اگر بگذارد تا از ظرف بیرون بیاید، ثروتی هنگفت نصیبش می‌کند. صیاد که بسیار فقیر بود و خیلی هم از مرگ نمی‌ترسید، دوباره در ظرف فلزی درخشان را باز کرد. دودی پدیدار شد و غول بیرون آمد.

غول خنده‌کنان گفت: «می‌خواستی مرا به دریا بیندازی؟! می‌خواهی اکنون بسوزانمت؟!»

صیاد گفت: «تو سوگند خوردی! برخلاف سوگندت عمل مکن!»

غول گفت: «نترس! هزار و هشتصد سال است که در این ظرف اسیرم! اکنون با من بیا!»

غول به سمت کوهی رفت و صیاد به دنبالش روان شد. پشت کوه برکه‌ای عمیق بود.

غول به صیاد گفت: «تورت را در این برکه بینداز!» صیاد چنین کرد و چهار ماهی به چهار رنگ، در تورش افتادند!

غول گفت: «اکنون این ماهی‌ها را نزد پادشاهتان ببر و بفروش که ثروتمند می‌شوی!»

صیاد از غول تشکر کرد و ماهی‌ها را در ظرفی پر آب انداخت و به شهر رفت. او به خانه رفت و با همسر و پسرانش به سوی قصر پادشاه به راه افتادند. وقتی پادشاه ماهی‌های عجیب و زیبا را دید، هزار دینار به صیاد پاداش داد. صیاد با آن پول فراوان، دکانی خرید و با پسرانش مشغول به کار شد.

شهرزاد ادامه داد: «اما ای ملک جوان‌بخت! داستان صیاد و غول از داستان سه خواهر و شهر سنگی عجیب‌تر نیست!»

پادشاه پرسید: «و آن داستان چیست؟»

برای خواندن ادامه‌ی ماجرا، شنبه‌های داستانی «صبح من» را دنبال کنید ـ تهیه و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=41633

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.