رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۱۶
مجلهی خبری «صبح من»: چهار روز بعد، پرنس دواندوان به طرف اردوگاه آمد و سر راه به نقرهای تنه زد. نقرهای اعتراض کرد: «هِی! حواست کجاست؟» به نظر میآمد که پرنس صدای نقرهای را نشنیده است. جلوی لانهی بورانشاه ترمز کرد و روی دانههای شن سُر خورد و بدون اینکه اجازه بگیرد، داخل رفت. نقرهای … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۱۶
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.